حکایت خیاط و ظرف زهر از سری داستان های ادب فارسی!
خیاط و ظرف زهر: روزی روزگاری در زمانهای قدیم مرد خیاطی، کوزهای عسل ناب در دکانش داشت. یک که روز میخواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود، به شاگردش گفت: «این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.»
اینم جالبه: نبوغ خود را با پیدا کردن بیگانه پنهان تنها در 7 ثانیه ثابت کنید!
حکایت خیاط و ظرف زهر
شاگرد که میدانست استادش دروغ میگوید حرفی نزد و استادش رفت. بعد پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت.
شاگرد تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.
خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید : «چرا خوابیدهای؟»
شاگرد ناله کنان پاسخ داد : «تو که رفتی من سرگرم کار بودم، دزدی آمد و یکی از پیراهنها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم، و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.»
این مطالب هم جالبن:
افسانه خواندنی و جالب جان تیغ و چل گیس: شاهزاده ای که جانش به یک تیغ بند بود!