تفرجگاه شاهزادگان در جنوب تهران: اسم محله مَنگل را شنیده اید؟
محله منگل: رجبی میگوید: «وقتی ما جوان بودیم به نام محلهمان افتخار میکردیم. مَنگل اسم بسیار با مسمایی برای محله ما بود، چون منگل در محله ما اهمیت زیادی داشت. خیلی از جوانها به محله ما میآمدند و ساعتی را برای تفریح کنار آب منگلی میگذراندند. همچنین کشاورزان برای آبیاری زمینهایشان به این آب بسیار نیاز داشتند بنابراین شنیدن نام منگل برای اهالی خوشایند بود. این روزها مفهوم این نام به فراموشی سپرده شده است، اما همچنان این محله را به همین نام میشناسند.
میگفت دوست ندارم اسم محلهمان «مَنگل» باشد. وقتی نشانی خانهمان را میدهم به جای اسم مَنگل از عنوان اداره برق شهرری استفاده میکنم.»
میگفت و میگفت بیآنکه بداند «مَنگل» یعنی چه و اینکه چرا محله آنها به این نام شهره شده است. اما برای بسیاری از سالمندان شهرری، مَنگل واژهای بسیار آشنا و مملو از خاطرات شیرین گذشته است. در روزگاری نه چندان دور، بیشتر زمینهای شهرری زیرکشت گندم، یونجه و سبزی بود. به همین دلیل نام خیلی از محلهها از نام زمینهای کشاورزی گرفته میشد. علاوه بر زمینهای کشاورزی، نوع آبیاری و قناتی که از یک محدوده عبور میکرد هم میتوانست در نامگذاری یک محله مؤثر باشد. نامگذاری محله «مَنگل» هم از این موضوع مستثنا نبود. آبی که برای آبیاری زمینهای کشاورزی روانه این محدوده میشد در قسمتی از این محله به شکل مَنگل (گرداب) در میآمد. این آب روان قسمتی از مسیر را در زیر زمین طی میکرد و در محله مَنگل دوباره به سطح زمین میرسید؛ بنابراین محلهای که بعدها در این محدوده بهوجود آمد «مَنگل» نام گرفت.
رمزگشایی از نام کوچه قدیمی شمال تهران
محله منگل از محلههای بسیار قدیمی شهرری به شمار میرود. این را میشود با چند دقیقه قدم زدن در این محله متوجه شد. حالا درختهای چندصد ساله، وسط کوچه استوار ماندهاند تا اهالی قدیمی یادشان نرود اینجا همان باغ شازده است. باغی که حالا بیش از نیم قرن از تخریب آن میگذرد. درختانی که بدون هیچ نظمی در کوچهپسکوچههای محله مَنگل قرارگرفتهاند و تاریخ این محله را یادآوری میکنند. در سالهایی نه چندان دور این محله تفرجگاهی برای شاهزادگان بوده است. محله منگل از شمال به بزرگراه بسیج از جنوب به بزرگراه شهید کریمی ختم میشود. در شرق این محله خیابان شهید غیوری قرار گرفته است و از غرب به محله جوانمرد قصاب راه پیدا میکند.
محله شازده و ساخت پل سیمان
از اهالی محله مَنگل سراغ قدیمیترینها را میگیرم و آنها حسن علیزاده را معرفی میکنند. او تمام کودکی و جوانی خود را در این محله گذرانده است. هرچند که حالا چند سالی است از این محله نقل مکان کرده، اما ارتباطش را با محله کودکی خود قطع نکرده است. او هنوزم مرتب به محله منگل رفتوآمد میکند. علیزاده متولد ۱۳۲۱ است و گفتنیهای زیادی برایمان از محله مَنگل دارد. میگوید: «پیش از اینکه نام این محله را مَنگل بگذارند. اسم این محدوده باغ شازده بود. هنوز هم نشانههایی از آن باغ وجود دارد. باغ ظهیریه که در مرکز این محله قرار دارد در واقع بخشی از باغ شازده است که تفرجگاه یکی از زنهای شاه قاجار بوده است. در آن زمان محله جمعیت زیادی نداشت، اما همان جمعیت کم همگی کارگر شازده بودند و روی زمینهای کشاورزی این محدوده که متعلق به شازده بود کار میکردند.»
حسن علیزاده خاطرات گذشته را یک به یک مرور میکند و میگوید: «از بزرگترها شنیدم که قبلاً در این محل آب مَنگلی وجود نداشت. یعنی قنات مظهر نداشت تا اینکه در سال ۱۳۲۰ به دستور پهلوی اول پل سیمان ساخته شد و اینجا شد محل اصلی رفت و آمد. پیش از ساخت پل سیمان، معبر اصلی این محله، خیابانی به نام درختی بود و ماشینها از این خیابان عبور میکردند، اما امروز با توجه به افزایش ساختوساز خیابان درختی به کوچهای باریک تبدیل شده است. آن زمان برای اینکه بتوانند آب قنات را به سمت زمینهای کشاورزی هدایت کنند از زیر عرض خیابان کانال زدند و آب از زیر خیابان عبور میکرد تا به سمت دیگر برسد و زمینهای پایین دست را سیراب کند. آب قنات در یک سوی خیابان زیر زمین میرفت و در سوی دیگر آن نمایان میشد و به سرعت در نهر جریان پیدا میکرد. این چرخش آب در حفرهای که ایجاد شده بود مَنگل را میساخت. در واقع میتوان گفت از سال ۱۳۲۰نام منگل به این محله داده شد.»
خاطره مشترک ما
علیزاده که متخصص برق صنعتی در کارخانه قدیمی ارج بوده است میگوید: «یک روز صبح که به محل کارم میرفتم متوجه شدم پسر بچه ۶ سالهای در آب منگل افتاده است و به دلیل فشار آبی که به دیواره نهر وارد میشد پسر بچه انگار که در گردابی افتاده بود بالا و پایین میرفت، به سرعت پسر بچه را از آب گرفتم. او که هنوز هوشیاری خود را از دست نداده بود چند تا سرفه کرد و همانطور که به من زل زده بود به سرعت دور شد. از آن حادثه ۲۰ سال گذشته بود و من هیچوقت نفهمیدم که بچه متعلق به چه کسی بود تا اینکه یک روز در نزدیکی محل مَنگل قدم میزدم که پسر جوانی جلو آمد بدون مقدمه دستش را برشانهام گذاشت، سلام کرد و گفت: نمیدانم چطور از شما تشکر کنم شما جان من را نجات دادید. البته از این دست خاطرات در محله ما بسیار اتفاق افتاده است، اما لذت دیدار آن جوان آن هم بعداز گذشت سالها هنوز هم کامم را شیرین میکند.»
آب متکا در منگل
حسین رجبی از قدیمیهای محله است. حدود ۷۰ سال دارد. از او درباره محله منگل میپرسم همانطور که لنگ لنگان و عصا به دست راه میرود میگوید: «با من بیایید تا محل اصلی منگل را نشانتان بدهم.» در مسیر میگوید: «چند سال پیش در آن سوی خیابان تخته سنگ بزرگی بود که تاریخچه این محله روی آن حکاکی شده بود. متأسفانه حالا تخته سنگ را به جای دیگری انتقال دادهاند. برای خیلی از اهالی که تازه به این محدوده وارد میشوند خیلی مهم است که بدانند چرا محله را به این نام میشناسند.» روبهروی اداره برق میرسیم. درست جلو مغازه جلوبندی سازی، پیرمرد عصای خود را دایرهوار بر روی زمین میچرخاند و میگوید: «درست همینجا منگل بود. حفرهای با قطر دهانه ۲متر که عمق آن هم حدود ۲متر بود. آب به شدت وارد این حفره میشد و گردابی را شکل میداد.»
رجبی میگوید: «آن زمان از این محله ۲ رشته قنات به نامهای قنات متکا و قنات دبیر میگذشت. آبی که در منگل جریان داشت همان آب قنات متکا بود. آب متکا از شوش به شهرری سرریز میشد. آب متکا در مسیر خود زمینهای کشاورزی را آبیاری میکرد تا به محله ما میرسید. شدت آب به اندازهای زیاد بود که اگر جسم سبکی وارد آب منگل میشد به جای اینکه وارد نهرشود بالا و پایین میرفت و یک حرکت گردابی به خود میگرفت. حالا مدتی است که روی منگل پوشانده شده است، اما قنات همچنان جریان دارد هرچند که مقدار آب آن در مقایسه با گذشته بسیار کم شده است. البته دیگر زمین کشاورزی هم این اطراف به چشم نمیخورد.» حسین رجبی در حالیکه با نوک عصایش به اداره برق اشاره میکند، میگوید: «جوانها در زمین خاکی که امروز اداره برق در آن محل ساخته شده است فوتبال بازی میکردند و بعد از اینکه سر تا پا خاکی میشدند در آب منگل شیرجه میزدند.»
رجبی میگوید: «وقتی ما جوان بودیم به نام محلهمان افتخار میکردیم. مَنگل اسم بسیار با مسمایی برای محله ما بود، چون منگل در محله ما اهمیت زیادی داشت. خیلی از جوانها به محله ما میآمدند و ساعتی را برای تفریح کنار آب منگلی میگذراندند. همچنین کشاورزان برای آبیاری زمینهایشان به این آب بسیار نیاز داشتند بنابراین شنیدن نام منگل برای اهالی خوشایند بود. این روزها مفهوم این نام به فراموشی سپرده شده است، اما همچنان این محله را به همین نام میشناسند.»
ما هم پارک آبی داشتیم
پرویز رحمانی هم از اهالی قدیمی این محله است. ساکنان قدیم و جدید این محله او را خوب میشناسند. رحمانی مدتهاست که در محله مَنگل آژانس مسافربری دارد. او میگوید: «برای ما شنیدن نام مَنگل یعنی خاطرههای شیرین کودکی، اما برای ساکنان جدید منگل فقط یک علامت سؤال است. خیلیها میپرسند منگل یعنی چه؟ ما که قدیمی محله هستیم گاه از آب منگل برایشان میگوییم، اما آنها تصویر درستی از آن زمان در ذهنشان ندارند.» رحمانی میگوید: «منگل مسیری بود که توسط نهرسازان ماهر ساخته شده بود در واقع مهندسان پل سیمان این طرحریزی را کرده بودند بنابراین داخل نهری که از عرض خیابان میگذشت دیوارهها مرمت شده بود و حتی قسمتی از آن توسط سنگ جدارهبندی شده بود، اما آب قنات از قسمتهای بالادستی ممکن بود با خود اجسامی را بیاورد که باعث کم شدن شدت جریان آب شود برای همین کشاورزان هر ماه به داخل منگل میرفتند و آن را تمیز میکردند.»
پرویز رحمانی میگوید: «جریان آب در منگل به قدری زیاد بود که فقط افراد بالای ۵۰کیلو میتوانستند از شتاب آب تنوره منگل عبور کنند و به نهر تاریکی که از زیر خیابان میگذشت و سرپوشیده بود برسند. درست مثل تونلهای پر آب و تاریکی که امروزه در پارکهای آبی وجود دارد.»
رحمانی در حالی که از تعریف شیر چه زدن در آب منگل به وجد آمده است میگوید: «در آن زمان، هر کسی دل و جرئت شیرجه زدن یا فرو رفتن در منگل را نداشت. عمق آن حدود ۳متر بود و بعد از اینکه با جریان آب چندین چرخش در تنوره منگل داشتیم تازه وارد تونل تاریک میشدیم وقتی شدت آب کمتر بود باید با شنا کردن خودمان را به آن سوی نهر میرسانیدیم و وقتی شدت آب زیاد بود حتی فرصت شنا هم نداشتیم و با فشار از نهر به بیرون پرتاب میشدیم. خوشبختانه در مدتی که در منگل بچهها هنرنمایی میکردند هیچ پشیمانی به بار نیامد و به کسی آسیب جدی وارد نشد.»
منگل داشت قاتلم میشد
محسن علیزاده در همین محله به دنیا آمده است، ۶۰ ساله است و میگوید: «یک بار نزدیک بود که در منگل غرق شوم با اینکه خیلی کوچک بودم، اما خوب به خاطر دارم مثل یک عروسک پلاستیکی در آب بالا و پایین میرفتم که معصومه خانم یکی از همسایه هایمان بازویم را گرفت من را از آب بیرون کشید. فکر میکنم ۳ سال بیشتر نداشتم.»
محسن علیزاده میگوید: «در کنار آب منگل زمین فوتبال بزرگی وجود داشت که آن زمان تیمهای مهم شهرری مثل تیم توفان، تیم پاستور و تیم ایران دولوکس در آن بازی میکرد. تیم ایران دولوکس تیم کارخانه سماورسازی بود که همیشه در رادیو تبلیغ میکرد و آگهی تبلیغ آن ورد زبان بچههایی بود که در خانه رادیو داشتند. تیم ایران دولوکس برای تبلیغ از کار خود و حمایت از قشر کارگر و کشاورز یک سال به همه کشاورزان محله منگل یک سماور هدیه داد.» خاطرات زیادی از منگل برای اهالی قدیمی وجود دارد. نامی که این روزها برای اهالی جدید بسیار نامأنوس است. آنها اعتقاد دارند وقتی امروز اثری از آب منگلی نیست کاش نام این محله هم تغییر کند.
خربزههایی که با آب میرفت
علی تنها ۴۵سال است که صاحب یک مغازه جلوبندیسازی در محله منگل است. او تک تک اهالی را میشناسد. ظاهراً ورودی منگل دقیقاً روبهروی مغازه او بوده است. میگوید: «خیلیها که در جوانی گذرشان به این محله افتاده است هنوز برای دیدن منگل به محله ما میآیند و سراغ منگل را از من میگیرند. برای آنها توضیح میدهم که روی آن را پوشاندهاند. به دلیل همسایگی با تنوره منگل خاطرات زیادی از آن دارم. خیلی وقتها شاهد شادی و نشاط جوانهای محله در اطراف منگل بودم. آن روزها که برای جوانها محل تفریحی وجود نداشت آنها بهصورت تفننی به این مکان میآمدند در منگل شیرجه میزدند و از طرف دیگر خیابان بیرون میآمدند. هر کسی هم دل و جرئت انجام این کار را نداشت.»
علی تنها همانطور که با دستان سیاه و روغنی پشت دخل مغازهاش نشسته است میگوید: «خدا رحمت کند پسر نوجوانی در همسایگی ما بود به نام رضا عزیز، پدرش بساط خربزهفروشی برایش مهیا کرده بود و همینجا خربزه میفروخت. خیلی از مواقع وقتی هوا تاریک میشد هنوز بساط خربزه او به راه بود تا اگر خانوادهای مهمان داشتند بتوانند خربزه خریداری کنند. آن موقعها هنوز رسم شبنشینیها به راه بود به همین دلیل رضا عزیز خیلی وقتها چرت میزد بچههای محله از شرایط او سوءاستفاده میکردند و خربزههای او را با لگد داخل منگل میانداختند. خربزه بعد از چند دقیقهای که درآب بالا و پایین میرفت وارد جریان نهر میشد. بچهها میرفتند آن طرف خیابان و منتظر تا خربزه را از نهر بگیرند همانجا خربزه را میگرفتند و میخوردند تا شب دیگر و خربزه دیگر.» تنها آهی از ته دل میکشد و میگوید: «رضای عزیز در سالهای اولیه جنگ در جبهه شهید شد.»