داستان کوتاه کشیش بی ادب و دختر پررو
داستان کوتاه کشیش بی ادب و دختر پررو: در گمرك بین المللی یك دختر خانم كه یك مو صاف كن برقی نو از یك كشور دیگری خریده بوده، از یك پدر روحانی می خواهد به او كمك كند تا این موصاف كن را در گمرگ زیر لباسش پنهان كند و بیرون ببرد تا خانم مالیات ندهد.
پدر روحانی می گوید: باشد، ولی به شرط این كه اگر پرسیدند من دروغ نمی گویم!
دختر كه چاره ای نداشته است شرط را می پذیرد.
اگر شما هم داستان های کوتاه را دوست دارید با بخش گوناگون مجله گفتنی همراه شوید. در ادامه با داستان کوتاه کشیش بی ادب و دختر پررو همراه شوید.
در گمرگ مامور می پرسد: پدر! آیا چیزی با خودت داری كه اظهار كنی؟
پدر روحانی می گوید: از سر تا كمرم چیزی ندارم!
مامور از این جواب عجیب شك می كند و می پرسد: از كمر تا زمین چطور؟
پدر روحانی می گوید…. . . .
یك وسیله جذاب كوچك دارم كه زن ها دوست دارند از آن استفاده كنند، ولی باید اقرار كنم كه تا حالا بی استفاده مانده است.
مامور با خنده می گوید: خدا پشت و پناهت پدر. برو !!
این مطالب هم جالبن:
نوستالژی های دهه شصت؛ آقایان و خانم ها بیاید بگید چند تاش رو یادتونه؟+ تصاویر