داستان رحیم نجار و سه زنش | عاقبت مردی که سه زن داشت
در شهری کوچک، مردی به نام «رحیم» زندگی میکرد که به طرز عجیبی سرنوشتش او را به سه ازدواج کشانده بود. رحیم مردی معمولی بود، با شغل نجاری و قلبی بزرگ، اما چیزی که او را از دیگران متمایز میکرد، توانایی عجیبش در انتخابهای بد بود.
او در جوانی عاشق «فاطمه» شد. فاطمه زنی صبور و مهربان بود که تمام زندگیاش را وقف خانواده کرد. اما رحیم، به قول خودش، به دنبال «تنوع» بود. پس از چند سال، بدون هیچ دلیلی جز وسوسه، تصمیم گرفت با «لیلا» ازدواج کند، زنی زیبا اما بسیار مغرور. فاطمه در سکوت رنج میکشید، اما از رحیم جدا نشد.
این مطلب هم جالبه: تست هوش تصویری: با شناسایی روح در این پارک نشان دهید مثل یک کارآگاه خبره هستید!
داستان رحیم نجار و سه زنش
لیلا هم که دید رحیم مرد ثروتمندی نیست و حتی وقت زیادی برای او ندارد، هر روز با بهانهای رحیم را آزار میداد. اما این پایان ماجرا نبود. چند سال بعد، رحیم، که این بار خود را بینهایت عاشق میپنداشت، با «ناهید»، زنی جوانتر و بلندپرواز، ازدواج کرد.
به این ترتیب حالا رحیم سه زن داشت. فاطمه که در دلش زخمی عمیق داشت اما هنوز برای بچههایش صبورانه زندگی میکرد، لیلا که هر روز دعوا راه میانداخت و زندگی رحیم را جهنم کرده بود، و ناهید که از او میخواست زندگیاش را به شهر بزرگتر منتقل کند و اهداف بلندپروازانهاش را دنبال کند.
رحیم که دیگر جیبش خالی و اعصابش خراب شده بود، نمیدانست با زندگیاش چه کند. هر وقت خانه فاطمه میرفت، شرمنده نگاههای پر از سکوت او میشد. در خانه لیلا، صدای شکستن ظروف و جیغهای او به گوشش میرسید، و در خانه ناهید، همیشه حس میکرد به اندازه کافی خوب نیست.
یک شب، وقتی رحیم در کارگاه نجاریاش نشسته بود و به چکش زنگزدهاش نگاه میکرد، با خود گفت: “چه شد که زندگی من به اینجا رسید؟”
پاسخ ساده بود: او هیچگاه به فکر پیامدهای تصمیمهایش نبود. رحیم هر بار با دلی پر از هوس یا فرار از مشکلات، تصمیمی میگرفت که به جای حل، زندگیاش را پیچیدهتر میکرد. در نهایت، روزی فاطمه، که دیگر طاقت این زندگی را نداشت، از رحیم جدا شد. لیلا هم بعد از دعوایی بزرگ او را ترک کرد و ناهید به دنبال رویای خود، رحیم را رها کرد.
رحیم، تنها و شکسته، به خانه خالیاش بازگشت. او که زمانی فکر میکرد داشتن چند زن نشانه قدرت و خوشبختی است، حالا در تنهاییاش فهمید که خوشبختی نه در تعداد، بلکه در عمق و صداقت روابط است. از آن روز، او هر شب روی نیمکتی چوبی در کوچه مینشست و با تلخی به صدای خنده خانوادههای دیگر گوش میداد. او میدانست، هیچکس جز خودش مقصر این «نگونبختی» نیست.
امیدواریم از داستان رحیم نجار و سه زنش لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.