سینمافرهنگ و هنر

فیلم برتری که اشک مردان را در ایسلند درآورده درباره چیست؟

فیلم یک روز سفید سفید: ایسلندی ها ضرب المثلی دارند که می گوید وقتی زمین و آسمان به هم می چسبد فرقی بین مرده و زنده وجود نخواهد داشت. فیلم یک روز سفید سفید درون یک مه سفید شروع می شود و مرگ همسر قهرمان اصلی فیلم را نشان می دهد. انگار دارد از قول ضرب المثل می گوید با مرگ زن، زندگی شوهر نیز در هم می ریزد.

مرد قصه فیلم می تواند از هر کشوری باشد چون به جای اینکه مراحل عزاداری را به طور طبیعی طی کند با تمام وجود دارد احساساتش را پنهان می کند. برای همین عزاداری مرگ همسرش ناخواسته به سمت شک، حسادت، نفرت و انتقام کشیده می شود.

زندگی مرد کاملا با مرگ همسرش به هم ریخته است. او به شدت کلافه است ولی به جای ماتم گرفتن و عبور طبیعی از این اتفاق دردناک، بهانه ایی می یابد تا تلنبار همه اذیت شدن ها و غمش را به صورت خشم بروز دهد. او باید یکی را پیدا کند تا انتقام بگیرد.

شاید بپسندید: هرگز بشقاب خود را در چین کامل نخورید!

فیلم یک روز سفید سفید عکس1

متاسفانه به مردان همه جای سیاره ما قبولانده شده است هر ابراز احساسی بد و شرمگینانه است. مرد نباید نشان دهد غمگین و تنها است. شوهر از عزاداری اجتناب می کند و وقتی در مطب دکتر با این سوال روبرو می شود که آیا برای تصادف و مرگ همسرش گریه کرده است؟ دیگر طاقت نمی آورد و در قدم اول همه اثاثیه مطب را می شکند.

او در همین مسیر تا نزدیکی های کشتن دیگران هم پیش می رود. فیلم « روز سفید سفید» تصویری شفاف از روح و روان یک مرد عرضه می کند که یاد گرفته است خودش را بروز ندهد.

داستان فیلم یک روز سفید سفید درباره چیست؟ خطر لو رفتن داستان!

فیلم یک روز سفید سفید: سیگوردسون در نقش اینگیمونرو، افسر پلیسی میان‌سال است که نوه‌‌ای هشت‌ساله دارد. او چندان پیر نیست که ازکاراُفتاده باشد، ولی به‌عنوان یک پدربزرگ به اندازۀ کافی از دوران جوانی فاصله گرفته است.

آن‌ها در سواحل شرقی ایسلند در منطقه‌ای خالی و دورافتاده زندگی می‌کنند و پدربزرگ در اوقات‌فراغتش به ساخت خانه مشغول است. او مردی جدّی است و خود را متعهد به انجام‌دادن تعهداتش می‌داند، اگرچه هنوز با غم ازدست‌دادن همسرش دست‌وپنجه نرم می‌کند؛ همسری که در صحنۀ آغازین فیلم در فضایی مه‌آلود، از صخره‌ای سقوط کرده است.

اینگیمونرو به‌ندرت دربارۀ همسرش صحبت می‌کند، اما سیگوردسون در این نقش، به‌خوبی، حضور خاطرات همسر از‌دست‌رفتۀ او را در زندگی روزانۀ اینگیمونرو به تصویر می‌کشد.

در ادامۀ داستان، ناگهان همه‌چیز تغییر می‌کند؛ اینگیمونرو متوجه می‌شود که همسرش با یکی از آشنایان او سر‌و‌سری داشته است و بدتر آنکه در شهری به آن کوچکی خبرها خیلی زود پخش می‌شود. اینگیمونرو برآشفته فکر می‌کند که آیا برای همسرش کافی نبوده است؟…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × پنج =

دکمه بازگشت به بالا