سرگرمی

حکایت مطربی که در گورستان برای خدا چنگ می زد و پاداش بسیار بزرگی گرفت | داستان هفتم از مثنوی معنوی‎

حکایت پیر چنگی: در زمان‌هاى قديم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام “برديا”. او با مهارت تمام می‌نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، حضور داشت.

بردیا شصت ساله بود که روزی در دربار شاه احساس کرد هنگام نواختن ساز دستانش می‌لرزند و توان ادای نت‌ها را به طور کامل ندارد. صدایش بدتر از دستانش شروع به لرزیدن کرد و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار شد.

اینم جالبه: تست هوش تصویری: کدام یک از این افراد داخل فروشگاه از اون دزدی کرده است؟

حکایت پیر چنگی

عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید. بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی‌توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند .

بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد. در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار در تاریکی شب، فقط آهنگ غمگین نواخت.

بردیا می‌نواخت و گریه می‌کرد و بر گذر عمرش و بر بی‌وفایی دنیا اشک می‌ریخت و از خدا طلب مرگ می‌کرد. در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه‌های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست. عارفی را دید که کیسه‌ای پر از زر در دست داشت. عارف گفت:«این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن.»

حکایت پیر چنگی

بردیا شوکه شد و پرسید:« آیا صدای ناله من تا شهر می‌رسید که تو خود را به من رساندی؟»

عارف گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می‌شنود. خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد و امر فرمود که مخلوقی مرا می‌خواند برو و خواسته او را اجابت کن و کیسه زری برای او در پشت قبرستان شهر ببر.

بردیا صورت در خاک مالید و گفت: «خدایا عمری در جوانی و در شادابی‌ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر ،اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند و فقط یک بار برای تو زدم و خواندم و تو جوابم را دادی.»

امیدواریم از حکایت پیر چنگی لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.

مهتاب منصوری

مهتاب هستم، فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سوره تهران علاقه بسیاری به شخصیت های کارتونی و انیمیشنی دارم و اوقات فراغتم رمان های عاشقانه رو دوست دارم مطالعه کنم. من از زمستان 1402 به خانواده گفتنی پیوستم و در همین مدت کوتاه خیلی چیزها یاد گرفتم و دوست دارم مهارت هام رو روز به روز افزایش بدم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − چهار =

دکمه بازگشت به بالا