حکایت دزد امانتدار: داستانی آموزنده از قابوس نامه
حکایت دزد امانتدار: مردی سحرگاه از خانه بیرون رفت تا به حمام برود. در راه یکی از دوستانش را دید و از او خواست که همراهی اش کند.
دوستش گفت: تا در حمام تو را همراهی می کنم. اما به حمام نمی آیم که کار دارم.
اینم جالبه: تست هوش تصویری: با تمرکز به تصویر میتونی بگی کدوم یک از این دو مرد یک گرگینه می باشد؟
حکایت دزد امانتدار
تا نزدیک حمام آمد. چون به سر دوراهی رسید، بی آنکه مرد را خبر دهد بازگشت و به راه دیگر رفت. از قضا مردی طرار از پس این مرد می رفت تا به دزدی بپردازد. مرد به پشت سرش نگاهی کرد و دزد را دید. چون هوا هنوز تاریک بود، گمان کرد که او همان دوستش است. 100 دینار زر به او داد و گفت: ای برادر این امانتی را نگه دار تا از حمام برگردم.
طرار پول را گرفت و منتظر ماند تا او از گرمابه بیرون آمد. هوا دیگر روشن شده بود.
مرد جامه پوشید و راه افتاد تا برود. طرار او را صدا زد و گفت: بیا این پولت را بگیر که امروز مرا از کسب و کارم انداختی.
مرد گفت: این پول چیست و تو که هستی؟
گفت: من دزدم. تو این پول را به من داده ای.
گفت: اگر تو دزدی پس چرا پولم را نبردی؟
دزد گفت: اگر قرار بود که پولت را بدزدم، حتی هزار دینار هم بود؛ سرسوزن درنگ نمی کردم و آن را پس نمی دادم. ولی تو آن را به امانت نزد من گذاشتی؛ خلاف جوانمردی بود که در امانت خیانت کنم.
امیدواریم از حکایت دزد امانتدار لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.