سرگرمی

داستان گردن بند بابرکت حضرت فاطمه زهرا و آزاد سازی غلام

داستان گردن بند بابرکت حضرت فاطمه: روزی پیرمرد گرسنه و فقیری نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: گرسنگی در جگرم اثر گذاشته و برهنه‌ام. به من غذا و لباس بده که سخت تهی‌دست هستم. پیامبر فرمودند: در حال حاضر چیزی برای کمک ندارم ولی راهنمایی به خیر نیز همانند انجام آن خواهد بود، پس به منزل دخترم فاطمه برو. پس به بلال حبشی فرمودند: «این پیرمرد را به خانه فاطمه (سلام‌الله‌علیها) برسان». بلال او را به خانه دختر پیامبر آورد و وی جریان تهی‌دستی خود را عرض کرد.

این مطلبم جالبه: آیا فکر می کنید یک نابغه هستید؟ پس تعداد کل افراد موجود در موزه را بگویید چند نفر است؟

داستان گردن بند بابرکت حضرت فاطمه

پیرمرد که به خانه حضرت فاطمه رسید از ایشان طلب کمک کرد. حضرت فاطمه (س) نیز فرمودند: ما نیز در حال حاضر چیزی در خانه نداریم اما کمی صبر کن. سپس گردنبندی که از طرف دختر حمزه بن عبدالمطلب به او هدیه شده بود را از گردن باز کرده و به سمت پیرمرد فقیر گرفت. پیرمرد گردنبند را از حضرت گرفته و با خوشحالی نزد پیامبر به سمت مسجد حرکت کرد.

پیامبر در مسجد در میان اصحاب نشسته بود که پیرمرد نیز وارد شد و جریان را باز گفت: ای رسول اکرم، دخترت فاطمه (س) این گردنبند را به من بخشید تا آن را فروخته و صرف نیازمندی‌های خود کنم. اشک از چشمان پیامبر جاری شد. پس پیرمرد گردن‌بند را در معرض فروش قرار داد. عمار یاسر به او گفت: آن را چند می‌فروشی؟ پیرمرد گفت: به اندازه یک وعده غذا که مرا سیر کند، یک لباس که با آن نماز بخوانم و دیناری که با آن مخارج سفر نزد خانواده‌ام را تأمین کنم.

داستان گردن بند بابرکت حضرت فاطمه 1

در همین لحظه، عمار یاسر، گردنبند را از پیرمرد فقیر خرید و سپس آن را به غلام خود داد و گفت: این گردنبند را به پیامبر خدا (ص) تقدیم کن و همچنین خودت را نیز به ایشان بخشیدم. پیامبر نیز غلام و گردنبند را به حضرت فاطمه (س) بخشید.

غلام نزد دختر پیامبر آمد. حضرت گردنبند را از غلام گرفت و به خود او فرمود: من تو را در راه خدا آزاد می‌کنم. غلام خندید. حضرت راز خنده غلام را پرسید. او گفت: ای دختر رسول خدا، برکت این گردنبند مرا به شادی و خنده واداشت، زیرا که گرسنه‌ای را سیر کرد، برهنه‌ای را پوشاند، فقیری را ثروتمند نمود، پیاده‌ای را سواره کرد، بنده‌ای را آزاد کرد و عاقبت همگی آن به سمت خودتان بازگشت.

منبع: محمد محمدی اشتهاردی، داستان‌های شنیدنی از چهارده معصوم (علیهم‌السلام)، تهران، انتشارات نبوی، 1377، ج 9، ص 33-35.

امیدواریم از داستان گردن بند بابرکت حضرت فاطمه لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.

مهتاب منصوری

مهتاب هستم، فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سوره تهران علاقه بسیاری به شخصیت های کارتونی و انیمیشنی دارم و اوقات فراغتم رمان های عاشقانه رو دوست دارم مطالعه کنم. من از زمستان 1402 به خانواده گفتنی پیوستم و در همین مدت کوتاه خیلی چیزها یاد گرفتم و دوست دارم مهارت هام رو روز به روز افزایش بدم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 − پانزده =

دکمه بازگشت به بالا