سرگرمی

داستان تقسیم هفده شتر بین سه برادر توسط حضرت علی (ع )

هفده شتر و سه برادر کاروان سه نفره ساربانان با هفده شتر راه بیابان در پیش گرفته بود. تابش بی‏ امان خورشید، آنان را تندخو کرده بود. سه شتر درشت و جوان، ساربان‏ها را پیشاپیش شتران به جلو می‏برد. هر کس از دور کاروان را می‏دید، حس می‏کرد که گویی شتربان‏ها با یکدیگر پدرکشتگی دارند؛ دایم دست‏هایشان را با حرارت بالا می‏بردند و با اشاره‏ برای یکدیگر خط و نشان می‏کشیدند.

فریادشان در آهنگ زنگوله‏ ها وعرولوک شتران گم شده بود. عرق از سر و روی ساربانان می‏چکید. بوی پشم شتران عرق کرده فضا را پر کرده بود. تا رود فرات، که شتران تشنه سیراب شوند و ذخیره از دست رفته چربی را ترمیم کنند، راهی نمانده بود.

این مطلب هم جالبه: بازی فکری: اگر به مهارت های دقیق و سریع خود در حل مسئله افتخار می کنید اشتباه تصویر را پیدا کنید!

داستان تقسیم هفده شتر بین سه برادر

با پیدا شدن تک خانه ‏های کوفه و نخلستان‏های اطراف، سر و صدای ساربان‏ها خوابید. تنها صدای ممتد و یک نواخت زنگوله شتران بود که همگان با پاهایشان به گوش می‏رسید و غرش رودخانه‏ فرات، که همچون اژدهایی خشمگین، شهر کوفه را در برگرفته بود.

یکی از ساربان‏ها که بزرگ‏تر از دیگران بود، رو به دو هم سفر خود کرد و گفت: تا تکلیف شتران را مشخص نکنیم، سراغ آب و دانه‏ دادنشان نخواهیم رفت. تا هر کس بداند حیوان چه کسی را تیمار می‏کند! کاروان خسته و کوفته، کوچه‏ های کوفه را پشت سر گذاشت تا مقابل دار الاماره رسید.

ساربانان پیاده شدند. خورجین‏ها را زمین گذاشتند. افسار شتران را به هم بستند و بند اولین شتر را به نخلی گره زدند. با دادن درهمی به یک غلام، او را به مواظبت از شترها فرمان دادند و به طرف محکمه به راه افتادند. ناگهان ساربان بزرگ‏تر مقابل در دادگاه ایستاد، شمشیر از نیام بیرون کشید و گفت: اگر پیش بیایید هر هفده شتر را پی می‏کنم؛ و نمی‏گذارم حقم را دیگران ببرند.

مرد وسطی که میانه قامت بود گفت: شمشیرت را غلاف کن. در محکمه، شمشیر زبان به کار می‏آید، نه نیروی بازوان و گرنه سال‏هاست که دست ما با قبضه تیغ آشنا بوده است! هر سه ساربان ناآرام و بی‏قرار در مقابل قاضی نشسته بودند. حرف‏ها از سینه‏ ها یشان لبریز شده بود. جلسه دادگاه با نام خدا و درود بر پیامبر خدا آغاز شد.

خواسته ‏تان را بگویید. باز مرد بزرگ‏تر شروع به پاسخ دادن کرد: جناب قاضی، ما سه برادریم. پدرمان از دنیا رفته است. تنها وارث، ما سه نفر هستیم. تا سایه پدر بر سرمان بود، کبوتر صلح و آرامش بال‏هایش را بر سرمان گشوده بود؛ اما او که رفت، صلح و آشتی را هم با خود به گور برد. پدر وصیت کرد شترها را بین خودمان تقسیم کنیم.

داستان تقسیم هفده شتر بین سه برادر 1

طبق وصیت پدر، باید شترها را طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزند نصف آنها را و فرزند دوم یک سوم آنها را و فرزند کوچک یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند. جناب قاضی، همین معمای پیچیده است که ما را گیج و مبهوت کرده و به جان یکدیگر انداخته است. مانده ‏ایم چگونه هفده شتر را به این نسبت‏ها تقسیم کنیم. هیچ‏ کداممان هم حاضر نیستیم یکی از شتران را بکشیم. می‏‏خواهیم همه آنها را زنده تقسیم کنیم.

قاضی که کسی جز امیرالمومنین علیه‏السلام نبود لبخند معنی داری زد و گفت: حاضرید من از خودم یک شتر به شترهایتان اضافه کنم و بین شما تقسیم کنم؟ هر سه برادر با تعجب به امام علی نگاه کردند و گفتند: از خودتان؟ امیرالمومنین فرمان داد شتری آوردند و به شترها افزودند حالا شترها هیجده تا شده بود.

حالا هر کس برود و سهم خودش را جدا کند. اول برادر بزرگ‏تر. نه شتر سهم‏ تو می‏شود. برادر بزرگ‏تر افسار نه شتر را گرفت و با خوشحالی به سمت فرات به راه افتاد.

حالا برادر وسط. شش ‏شتر سهم تو می‏شود. بگیر و برو. برادر وسط بند شش شتر را گرفت و رفت.

برادر سوم که از بذل و بخشش امام علی به شگفت آمده بود گفت: سهم من شترها است. امیرالمومنین فرمود: بله سهم تو دو شتر می‏شود. بگیر و برو.

حالا هر سه برادر خوشحال در کنار فرات آب تنی می‏کردند. شترها در کنار ساحل علف‏ها را با پوزه ‏های گوشتی خود می‏جویدند. سه برادر از حرف‏هایی که در راه به یکدیگر زده بودند، عذرخواهی کردند و سر و روی یکدیگر را بوسیدند.

ناگهان برادر کوچک‏تر که نگاهش را به ماهیان بزرگ در میان فرات دوخته بود، سربرداشت و گفت: برادران، برادران! یک چیز خیلی عجیب. آیا شترهایمان را شمرده ‏اید؟ شترها همان هفده شتر هستند؛ در حالی که ما به سهم خود رسیده‏ ایم و امیرالمومنین علی هم یک شتر خودش را برداشته است. اگر گفتید چطوری تقسیم کرد؟ بعد دو برادر دیگر در حالی که از تعجب دهانشان باز مانده بود، به آب‏های فرات که با سرعت می‏گذشتند چشم دوختند.

امیدواریم از داستان تقسیم هفده شتر بین سه برادر لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.

مهتاب منصوری

مهتاب هستم، فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سوره تهران علاقه بسیاری به شخصیت های کارتونی و انیمیشنی دارم و اوقات فراغتم رمان های عاشقانه رو دوست دارم مطالعه کنم. من از زمستان 1402 به خانواده گفتنی پیوستم و در همین مدت کوتاه خیلی چیزها یاد گرفتم و دوست دارم مهارت هام رو روز به روز افزایش بدم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × پنج =

دکمه بازگشت به بالا