;
سرگرمی

برادران دالتون در واقعیت چه شکلی بودند+ تصاویر

برادران دالتون و تصوراتی که با انیمیشن لوک خوش شانس از آن ها داریم زمین تا آسمان متفاوت هستند. این گروه آن قدرها که در کودکی فکر می کردیم احمق نبوده اند و زندگی واقعی آن ها پر از ماجراهای وحشتناک است. در ادامه با مجله گفتنی همراه باشید تا داستان برادران دالتون را با هم بررسی کنیم.

برادران دالتون4
برادران دالتون در کارتون لوک خوش شانس
زندگی برادران دالتون1
برادران دالتون ها، باندی خشن و مسلح بودند که وحشت زیادی در شهرهای مختلف آمریکا در بین سالهای ۱۸۹۰ تا ۱۸۹۲ به راه انداخته بودند. با اینکه همه اعضای این باند از خانواده دالتون ها نبودند، اما این باند به خاطر وجود سه نفر از برادران دالتون، به این نام شهرت یافت. البته برادران دالتون همگی خلافکار نبودند چرا که در بین آنها هم یاغی وجود داشت و هم مرد قانون.
چهار نفر از آنها با نام های گرتِن معروف به گرت، ویلیام معروف به ویل، رابرت مشهور به باب و اِمت از خلافکاران و فرانک که برادر بزرگتر آنها بود، کلانتر اوکلاهاما بود. کار اصلی باند دالتون ها، دزدی مسلحانه از مسافران قطار و گاهی بانک ها بود. گرتن که به دلیل سوختگی، یک طرف صورتش با باروت اسلحه به گرت به معنی رنده شهرت داشت و همینطور باب و امت اعضای اصلی باند و در اصل موسسان آن بودند که قبلا با باند برادران یانگر همکاری می کردند اما بعدا تصمیم به جدایی از این باند کرده بودند. برادر دیگر بیل نیز راهزنی و دزدی می کرد اما به جای پیوستن به باند دالتون ها به گروه وحشی های غرب پیوسته بود تا مجبور نباشد هر لحظه با برادران خود بر سر پول درگیر شود؛ اما در سال ۱۸۹۱ او نیز تصمیم گرفت تا به گروه برادران دالتون بپیوندد.
زندگی برادران دالتون2
برادران دالتون

در آن زمان آنها از قطارهای در مسیر آلیلا به کالیفرنیا سرقت می کردند. در یکی از همین سرقت ها، بیل و گرت دستگیر شدند اما شاهدان تنها علیه گرت شهادت دادند و بیل بیگناه شناخته و آزاد شد. البته گرت نیز به دلیل کمبود مدارک، چند ماه بعد از زندان آزاد شد.

بیش از یک سال و نیم بود که باند دالتون ها از مردم و بیشتر از قطارهایی که از اوکلاهاما می گذشتند سرقت می کردند. آنها در این سرقت ها، بارها مرتکب قتل شده بودند اما با تیزهوشی به گونه ای عمل می کردند که هیچ مدرکی از خود به جای نمی گذاشتند و به همین شیوه توانسته بودند تا از دست قانون فرار کنند

در ۶ اکتبر سال ۱۸۹۱ بار دیگر گرت دالتون به جرم دزدی از یک قطار دستگیر شده و این بار به تحمل ۲۰ سال حبس محکوم شد. ماموران برای بردن گرت به زندان کالیفرنیا از قطار استفاده کردند اما در راه یکی از ماموران به خواب رفته و گرت هم از یک لحظه غفلت مامور دیگر استفاده کرد و از پنجره قطار به بیرون پرید. در آن زمان قطار در حال عبور از روی رودخانه بوده و به همین خاطر سرعت قطار کم بود. در یک چشم بر هم زدن، گرت در میان آب های رودخانه ناپدید شد و ماموران موفق به دستگیری او نشدند.

حتمن بخوانید: داستان جالب و شنیدنی راز ازدواج پادشاه و دختر چوپان!

برادران دالتون

مشخص بود که او به خوبی زمان عبور قطار از روی رودخانه را می دانست زیرا در غیر اینصورت اگر او با زمین برخورد می کرد به طور حتم جان خود را از دست می داد. گرت بعد از این فرار، خود را به اوکلاهاما و نزد برادرانش رساند. در مدت کوتاهی، آنها موفق به دزدی از چهار قطار شدند. شیوه کار آنها هم به این صورت بود که به ایستگاه قطار رفته و مانند مسافران معمولی، سوار بر قطار می شدند و سپس به قسمت نگهداری چمدان های مسافران رفته و تمام اجناس قیمتی مسافران و پولهای آنان را به سرقت می بردند و قبل از رسیدن قطار به ایستگاه پایانی و در حالی که قطار سرعت خود را کم و کمتر می کرد از واگن بیرون پریده و فرار می کردند. در این زمان مردم و ماموران قطار از دزدی مطلع شده و به سمت آنها تیراندازی می کردند اما خیلی دیر شده بود و دالتون های می توانستند جان سالم به در ببرند.

همسر آقای دکتر کدوم خانوم خوشگله هست؟

مرگ اعضای باند دالتون ها
برادران دالتون2

اعضای اصلی باند دالتون ها تشکیل شده بود از گرت، امت و باب و دو یاغی دیگر به نام بیل پاور و دیگ که در دزدی از قطار و فرار با اسب مهارت داشتند.

صبح ۵ اکتبر سال ۱۸۹۲ میلادی در ساعت ۹:۳۰ دقیقه صبح، شهر کوچک کافی ویل در کانزاس آمریکا مانند روزهای دیگر نبود. در این روز دالتون ها، بعد از سالها به زادگاهشان برگشته بودند و یک نقشه جدید در سرشان می چرخید. یک نقشه که تا پیش از هیچ گروه گنگستری حتی جرعت فکر کردن به آن را هم نداشت.

این اتفاق آنقدر عجیب بود که روزنامه محلی شهر، خبر دقیق آن را مدتی بعد مخابره کرد. این گزارش بسیار دقیق بود. آنقدر دقیق که حتی ساعت ورود دالتون ها به شهر را هم نوشته، محل ورودشان به شهر را نشان داده و تنها بانک شهر را که مورد دستبرد قرار گرفته بود را با هنرمندی توصیف کرده بود.

برادران دالتون آنگونه که در این گزارش عنوان شده بود همیشه به دنبال منفعت مالی بودند و حتی  اگر پای قتل و جنایتی هم به میان کشیده می شد به خاطر پول بود. عموما به دنبال خریدن بز و یا آفتابه دزدی هم نبودند، سراغ یک منبع مالی هنگفت را می گرفتند که ارزش دزدیده شدن را داشته باشد. بانک می زدند و جیب ثروتمندان را خالی می کردند. آخرین بار آنها نقشه ای بزرگتر از قد و اندازه خودشان در سر داشتند و آن این بود که می خواستند همزمان دو صندوق بزرگ بانک شهر را خالی کنند.

ایده دزدی همزمان دو بانک شهر در شهر کافی ویل را باب مطرح کرد که می گفت باید مثل گروه جسی جیمز دزدان اسطوره ای غرب وحشی عمل کنند. او می گفت باید برای زهره چشم گرفتن از مردم و کسانی که دنبالشان می کردند یک دزدی همزمان را برنامه ریزی کنند.

بانک های سی ام کندن و اولین بانک ملی آمریکا که درست رو به روی آن قرار داشت محل دزدی ها بود. آنها به تمام جزئیات شهر و ساختمان هایش وارد بودند و می توانستند سر فرصت هر چیزی که می خواستند را بدزدند اما چون در آن زمان آنها برای مردم شهر مانند گاو پیشانی سفید بودند و همه جا با اسب ها و شمایل خاصشان به سرعت شناخته می شدند، اسب ها را در پشت جاده ای که در حال تعمیر بود به دیوار بسته و با پای پیاده وارد شهر شدند.

برادران دالتون1

در ابتدای ورود به شهر، وقتی هنوز کسی بر روی صورت آنها دقیق نشده بود، به نظر می رسید که در اجرای نقشه موفق شده بودند اما خوشحالی بعد از پیروزی، زیاد در چشمان آنها دوام نیاورد. طولی نکشید که همه اهالی آنها را بدون کوچکترین دردسری شناختند. هنوز اعلامیه تحت تعقیب با اسم و مشخصات دالتون ها بر روی در و دیوارهای شهر به چشم می خورد. جایزه خیلی خوبی هم برای دستگیری آنها در نظر گرفته شده بود.

با همه این موارد، مردم در شهر در آغاز ورود آنها، اسلحه ها را غلاف کرده و با چشمان وحشت زده مردان وحشی را تماشا می کردند که معلوم نبود در ذهنشان چه می گذرد. آنهایی که ترس مرگ سر تا پای آنها را اشغال کرده بود برای اما خواستن حتی دستهایشان را هم بالا برده بودند. تا زمانی که برادران دالتون به جلوی بانک رسیدند، حتی صدای نفس های مردم هم به زحمت شنیده می شد؛ اما بعد از اینکه اسلحه های خودشان را بیرون آوردند و سعی کردند در ورودی بانک را با تهدید باز کنند، تنها یک صدای از اهالی شهر بلند شد که می گفت: می خواهند از بانک دزدی کنند!

این فریاد مردم را به خودشان آورد. آنها فهمیدند که هدف از این حمله ناگهانی بانک است. پس با خیال راحت دستهایشان را پایین آوردند اما برای اینکه از جانشان محافظت کنند، دست را به حالت آماده باش بر روی اسلحه خودشان گذاشتند. دزدی از بانک فقط ۱۵ دقیقه طول کشید و بعد از پایان تمام جنجال ها، اجساد زیادی بر جای ماند. اولین کسی که به قتل رسید کارمند بانک بود. اینطور که در روزنامه محلی آمده او به دلیل اینکه کمی تاخیر کرده بود کشته شد. بنا بر این گزارش، کارمند ارشد بانک از باز کردن در گاوصندوق امتناع کرده بود. او می گفت که صندوق بر روی حالت قفل تنظیم شده و حداقل تا ۴۵ دقیقه دیگر نمی تواند آن را باز کند. دالتون ها فکر کردند که او دارد زمان می خرد و برای همین او را به قتل رساندند.

در همین فاصله کوتاه، گروهی از مردم شجاع شهر با هم متحد شده و اطراف ساختمان شهر را گرفتند. احتمالا جایزه هنگفت باعث شده بود تا هر کسی با کشتن دالتون ها، به فکر لقمه نانی برای خودش باشد. در طول همین ۱۵ دقیقه ای که دزدی به طول انجامید، مردم شجاعت به خرج داده و با اسلحه هایشان، جلوی برادران دالتون ایستادند. دزدی از بانک چندان خونی نبود اما درگیری در شهر باعث شد تا نام کافی ویل به یکی از بزرگترین محل نبرد ضد دالتون ها در تاریخ غرب ثبت شود. درگیری شدیدی در بیرون بانک شکل گرفت آن هم در حالی که کلانتر شهر کاملا از ماجرا بی خبر بود و مردم عادی خودشان با دالتون ها درگیر شده بودند. کلانتر وقتی از ماجرا باخبر شد که شلیک های پیاپی، کل شهر را گرفته بود. او خودش را وسط معرکه انداخت، اما دالتون ها حرفه ای تر از این حرفا بودند. آنها توانستند کلانتر را در همان اول کار از پای در بیاورند. دقیقا مانند فیلم های وسترن کلانتر در آخرین لحظه، پیش از آنکه آخرین نفسش را بکشد یکی از دالتون ها را به قتل رساند.

مرگ برادران دالتون
تصویر مرگ برادران دالتون در یک موزه

کافی ویل شهر سرنوشت دالتون ها بود. بعد از مرگ برادران به ضرب گلوله کلانتر، بقیه هم روحیه خودشان را از دست دادند. در این نبرد خونین که در شهر کوچک زادگاهشان به وجود آمده بود، پرونده دالتون ها برای همیشه پیچیده شد. گرت، باب، و بیل پاور کشته شدند. امت از همه خوش شانس تر بود؛ او با اینکه طبق روایت روزنامه محلی ۲۳ گلوله خورده بود اما زنده ماند. هرچند دستها، بازو و شانه هایش تقریبا آبکش شده بودند.

بعد از این نبرد خشن، تنها عضو گروه دالتون ها دستگیر شده و به زندان افتاد. شرایطش به گونه ای نبود که بتوانند او را اعدام کنند. در نتیجه به حبس ابد محکوم شد. تنها بازمانده برادران دالتون آدم خوش شانسی بود. او هرچند زخم های زیادی برداشته بود و یک قدم تا مرگ فاصله نداشت، اما زنده ماند و حتی به اعدام هم محکوم نشد؛ اما شاید بزرگترین شانس این بود که با وجود حبس ابد فقط ۱۴ سال در زندان ماند و بعد از آن عفو گرفته و آزاد شد.

او پس از دوران محکومیتش به کالیفرنیا رفت و زندگی تازه ای را آغاز کرد. او یک آژانس معاملات ملکی راه انداخت، کتاب نوشت و حتی مدتی به عنوان بازیگر، نمایش هایی اجرا می کرد. امت دالتون در سال ۱۹۳۷ میلادی در سن ۶۶ سالگی و با مرگ طبیعی از دنیا رفت.

تنها یاغی باقی مانده

حالا بیل دالتون تنها یاغی باقی مانده از خانواده دالتون ها بود چه ماه قبل از دزدی از بانک های کانزاس به دلیل ازدواج و بازگشتن به اوکلاهاما از باند دالتون ها جدا شده بود. با اینکه بیل دیگر در باند دالتون ها کار نمی کرد اما هرگز دزدی را رها نکرد و پس از کشته شدن اعضای باند دالتون ها به گروه دِوِلین پیوست. او یکی از کسانی بود که در دزدی از بانک مرکزی تگزاس نقش اساسی داشت.

در جریان دزدی از این بانک در اول سپتامبر سال ۱۸۹۳ سه تن از ماموران پلیس به دست گروه دولین کشته شدند. از آن به بعد این گروه دائم در حال فرار بود و پلیس در همه جا به دنبال دستگیری آنها بود تا اینکه بالاخره در ژوئن سال ۱۸۹۶ هنگامی که بیل به همراه دخترش در حال کار در مزرعه خود بود و گمان می کرد که پس از گذشت سه سال دیگر خطری او را تهدید نمی کند، توسط ۹ نفر از نیروهای پلیس شناسایی و محاصره شد و به ضرب گلوله ماموران، جان خود را از دست داد.

برادران دالتون3

تنها مرد قانون در خانواده دالتون ها

بزرگترین برادر خانواده دالتون ها فرانک بود که کلانتر اوکلاهاما بود و به جز آن همیشه سعی داشت تا خانواده خود را نیز از خلافکاری ها دور نگه دارد. فرانک چندین بار حتی برادر خود را به اتهام دزدیدن اسب و راهزنی ها کوچک دستگیر کرده بود، اما هر بار با توجه به نفوذش به عنوان کلانتر، توانسته بود تا جرم آنها را کمتر جلوه داده و پس از چند روز حبس، برادران خود را آزاد کند.

در اوایل کار دالتون ها، برادران دالتون بیشتر به اسب دزدی معروف بودند، ایده ای که اولین بار به ذهن گرت رسیده بود و گمان می کرد که خطر کمتری دارد. با اینکه کار فرانک برای برادران دیگرش چندان خوشایند نبود، اما آنها سعی می کردند تا لااقل در ظاهر از برادر بزرگ خود پیروی کنند تا اینکه در سال ۱۸۸۴ فرانک در جریان درگیری با یک سارق اسب کشته شد و دزد توانست فرار کند.

گرت، باب و امت که از کشته شدن برادر خود بسیار ناراحت بودند، با پوشیدن لباس کلانترها و زدن ستاره به دنبال دزد فراری بودند و بالاخره موفق شدند تا در ۲۷ نوامبر سال ۱۸۸۷ او را دستگیر کنند. در راه، دزد دائما برای فرار تلاش می کرد و به همین خاطر با گلوله برادران دالتون به قتل رسید. شاید این اولین باری بود که این برادران به خاطر برادرشان مرتکب قتل شدند.

سالها پس از پایان قصه دالتون ها، نکات جالبی از زندگی این گروه شرور و جزئیات دزدی های آنها منتشر شد. اصلی ترین بخش این اطلاعات را تنها بازمانده دالتون ها بر زبان آورد. امت دالتون درباره دزدی بزرگی که در نهایت باعث از هم پاشیدن گروه دالتون ها شد گفت: بر خلاف آنچه که همه تصور می کنند، طرح این دزدی بزرگ از برادر من نبود، اصن دالتون ها چنین چیزی به ذهنشان نرسیده بود. مغز متفکر دزدی “هک توماس” معاون فرمانداری آرکانزاس بود. نقشه بیشتر دزدی ها را او می کشید. او می خواست با فشار وارد کردن به بانکها از آنها باج گرفته و سهم خواهی کند. به پولهایی که ما دزدی می کردیم کاری نداشت. او به دنبال لقمه های بزرگ تری بود.

اسب هایی که در همان اول کار در بیرون از شهر رها شده بودند، با مرگ صاحبانشان بدون صاحب مانده بودند. نفر ششمی وجود داشت که تمام آن اموال را صاحب شده بود. او را بعدها با نام عضو پشت پرده دالتون ها معرفی کردند. او بیل دولین بود که تقریبا از تمام جزئیات نقشه های دزدی باخبر بود. او از بقیه نقشه این برادران شیاد هم چیزهایی می دانست اما معمولا خودش را وارد معرکه نمی کرد. می گفت که از دور مراقب آنها است تا اگر اتفاقی افتاد وارد عمل شود. اما از نر او هیچوقت چنین چیزی نیاز نشد. بیل تنها کسی بود که از جای اسبها خبر داشت و بعد از گرفتار شدن گروه، اسب ها را برداشته و فرار کرد.

مطالب جالب پیشنهادی:

تصاویر نسخه‌های مدرن پرنسس‌های دیزنی پسر کش شده اند!

اگه هرکول پوآرو هستی بگو کدوم زوج هنوز ازدواج نکردن؟

حکایت جذاب مردی که از زنان دوری می کرد به تله افتاد!

شخصیت شناسی خال های بدن را بفهمید، این که در کدام قسمت بدن خال دارید حقایق جالبی را لو می دهد

از داستاهای کهن و عامیانه،حکایت پادشاه و خواستگاری از دخترش(پشمالو)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده + نوزده =

دکمه بازگشت به بالا