حکایت برادر غارنشین و زرگر | هنر زیستن در اجتماع مهمتر از صوفی گری و گوشه گیری از جامعه است
حکایت برادر غارنشین و زرگر: می گویند در روزگاران قدیم دو برادر بودند که یکی پس از مرگ پدر، به جای پدر بـه زرگری نشسته و دیگری برای اینکه از وسوسه های نفس شیطانی بـه دور بماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.
روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر می رفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند. منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق باعث شده تا او بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب می تواند کرد، بی آنکه بریزد!
این مطلبم جالبه: تست هوش تصویری: آیا با توانایی های ذهنی بالای خود قادر هستید پزشک تقلبی را شناسایی کنید؟
حکایت برادر غارنشین و زرگر
چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار می دهد تا در بازگشت، آن را در جواب بـه برادرش بدهد.
چون برادر غارنشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی بیند عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی می رود.
در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش، بازوبندی از طلا را روی دست زنی امتحان می کند، دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه، آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین می ریزد.
چون زرگر این را می بیند می گوید:
ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان، آب از غربالت نریخت زاهد می باشی، و گرنه دور از اجتماع و عدم دسترس، همه زاهد هستند!
و شعری از استاد سخن سعدی:
_شنیدم زاهدی در کوهساری_
_قناعت کرده از مردم به غاری_
_بدو گفتم چرا در شهر نائی_
_که از آزار غربت وا رهائی_
_بگفت آنجا پریرویان نغزند_
_چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند
امیدواریم از حکایت برادر غارنشین و زرگر لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.