داستان خیاط و کوزه:خیاطی که سنگ در کوزه می انداخت خود نیز در کوزه افتاد!

داستان خیاط و کوزه: در شهر ری در روزگاران قدیم، خیاطی بود که دکانش بر سر راه گورستان بود و ناچار وقتی کسی میمرد و به گورستانش میبردند از جلو دکان خیاط میگذشتند.
این مطلب هم جالبه: بازی فکری: با چشمان تیزبین و ذهن بازتان زامبی را در پارک شناسایی کنید!
داستان خیاط و کوزه
یک روز خیاط به فکر افتاد که مردگان شهر را در هرماه بشمارد و چون خواندن و نوشتن و حساب کردن نمیدانست فکری کرد و میخی به دیوار کوبید و کوزهای به آن آویزان کرد و یکمشت ریگ پهلوی آن گذاشت و هر وقت از جلو دکانش جنازهای به گورستان میبردند سنگریزهای در کوزه میانداخت و آخر ماه کوزه را خالی میکرد و سنگها را میشمرد و حساب میکرد که در این ماه چند نفر مردهاند.
کمکم همسایگان خیاط هم این را فهمیدند و این موضوع برای آنها یک سرگرمی شده بود و گاهی که با او صحبت میکردند میپرسیدند: خوب، اوضاع از چه قرار است؟ خیاط میگفت: امروز دو نفر در کوزه افتادهاند!
روزگاری گذشت و اتفاقاً خیاط بیمار شد و از دنیا رفت و دکانش بسته شد و چند روز بعدازآن کسی با مرد خیاط کاری داشت و از مرگ او خبر نداشت و وقتی به دکان خیاط رسید و دکان را بسته یافت از یکی از همسایگان پرسید: خیاط کجاست؟
همسایه گفت: خیاط هم در کوزه افتاد.
از آن روز این حرف ضربالمثل شد و وقتی کسی به یک بلایی دچار میشود که پیش از آن در آن باره حرف میزده، میگویند: خیاط در کوزه افتاد.
امیدواریم از داستان خیاط و کوزه لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.