حکایت زن صوفی و کفشدوز: زنی که معشوقه اش را شبیه زنها کرد تا رسوا نشود
حکایت زن صوفی و کفشدوز: حکایت زن صوفی و کفشدوز از داستان های جالب مثنوی است که درظاهر به خیانت های زن و شوهری اشاره می کند و در حقیقت نادانی و کم خردی بشر را به تصویر می کشد در برابر پرودگارش که به جای قبول خطا و توبه سعی در توجیه اشتباه خود و لجاجت و اصرار بر گناه دارد.
مساله عدم وفاداری و خیانت در روابط زناشویی متعلق به امروز و دیروز نیست، این معضل به اندازه تاریخ بشریت قدمت دارد. مولانا شاعر عارف و اهل دل با تعریف ماجرای خیانت های زمینی آدمها در حقیقت خیانت بنده را به قوانین خداوند باری تعالی زیر سوال می برد.
اینم جالبه: تست هوش تصویری: اگه شما جای کارفرما بودید کدام یک از این دو خدمتکار را استخدام می کردید؟
حکایت زن صوفی و کفشدوز
روزي يك صوفي ناگهاني و بدون در زدن وارد منزل شد و ديد كه زنش با مرد كفشدوز در اتاقي دربسته تنهايند و باهم جفت شدهاند. طبق معمولً صوفي در آن ساعت بـه منزل نميآمد و زن بارها در غياب شوهرش اينكار را كرده بود و اتفاقي نيفتاده بود.
ترس از رسوایی
ولي صوفي آن روز بيوقت بـه منزل آمد. زن و مرد كفشدوز بسيار ترسيدند. زن در منزل هيچ جايي براي مخفی كردن مرد پيدا نكرد، زود چادر خودرا بر سر مرد بيگانه انداخت و او را بـه شكل زنان درآورد و در اتاق را باز كرد. صوفي تمام اين ماجرا را از پشت پنجره ديده بود، خود رابه ناداني زد و با خود گفت: اي بيدينها! از شـما كينه ميكشم ولي بـه آرامي و با صبر. صوفي سلام كرد و از زنش پرسيد: اين بانو كيست؟
زنش گفت: ايشان يكي از زنان اشراف و ثروتمند شهر میباشند، مـن در منزل را بستم تا بيگانهاي ناآگاهانه وارد منزل نشود. صوفي گفت : ايشان از مـا چـه خدمتي ميخواهند، تا با جان و دل انجام دهم؟ زن گفت: اين بانو تمايل دارد با مـا قوم و خويش شود. ايشان پسري بسيار زيبا و باهوش دارد و آمده تا دختر مـا را ببيند و براي پسرش خواستگاري كند، اما دختر بـه مكتبخانه رفته هست.
صوفي گفت: مـا فقير و بينوا هستيم و همشأن اين خانوادة بزرگ و ثروتمند نيستيم، چطور ميتوانيم با ايشان وصلت كنيم. در ازدواج بايد دو خانواده باهم برابر باشند.
زن گفت: درست ميگويي مـن نيز همين رابه بانو گفتم و گفتم كه مـا فقير و بينوا هستيم؛ اما او ميگويد كه براي مـا اين مسأله مهم نيست مـا دنبال مال وثروت نيستيم. بلكه دنبال پاكي و نيكي هستيم.
دختر پاک اما بی جهیزیه
صوفي مجدد حرفهاي خودرا تكرار كرد و از فقيري خانوادة خود گفت. زن صوفي خيال ميكرد كه شوهرش فريب او را خورده هست، با اطمينان بـه شوهرش گفت: شوهر عزيزم! مـن چند بار اين موضوع را گفتهام و گفتهام كه دختر مـا هيچ جهيزيهاي ندارد ولي ايشان با قاطعيت ميگويد پول و ثروت بي ارزش هست، مـن در شـما تقوي و پاكي و راستي ميبينم.
صوفي، رندانه در سخني دو پهلو گفت: بله ايشان از همة چيز زندگي مـا باخبرند و هيچ چيز مـا بر ايشان پوشيده نيست. مال و اسباب مـا را ميبيند و ميبيند خانة مـا آنقدر تنگ هست كه هيچ چيز در آن مخفی نميماند. همچنين ايشان پاكي و تقوي و راستي مـا را از مـا بهتر ميداند.
پيدا و مخفی و پس و پيش مـا را مفید ميشناسد. حتماً او از پاكي و راستي دختر مـا هم مفید مطلع هست. وقتي كه همه چيز مـا براي ايشان روشن هست، درست نيست كه مـن از پاكي وراستي دخترم بگويم و از دختر خود تعريف كنم.
حقیقت بر ملا می شود
این گفت و گو ها آنقدر ادامه پیدا کرد و زن صوفی چنان به انکار کردن اصرار کرد که صوفی از این همه مکر و ریا خسته شد و چادر از سر مرد کفشدوز کشید و راز پنهان را آشکار و همسرش را رسوا کرد و خطاب به همسر بی وفایش گفت که دیگر دست از انکار و فریب بردارد و از او نه، از خدایش شرم کند.
سخن آخر
تمام داستان های مولانا در عین داشتن معنایی ظاهری، مفهومی درونی نیز دارند.
داستان زن صوفی و کفشدوز تنها به خیانت های زن و شوهری اشاره نمی کند این داستان در ابعادی وسیع تر نادانی و کم خردی بشر را به تصویر می کشد که گاه با لجاجت به جای قبول خطا و توبه سعی در توجیه گناه و اشتباه خود دارد در صورتی که طریقه درست رو یا رویی با ولی واقعی یا همان خداوند این گونه نیست. پیش خداوند جز اظهار شرم از گناه و توبه هیچ رندی و حیله ای کارگر نیست و سرانجام سرکشی و خیانت جز رسوایی و بدنامی نیست.
امیدواریم از داستان حکایت زن صوفی و کفشدوز لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.