سرگرمی

داستان هیچ گرانی بی حکمت نیست، هیچ ارزانی بی علت نیست!

داستان گران و ارزان: در روزگاران قدیم تاجری حدود 5 سال دو تا شاگرد هم سن و سال رو استخدام کرده بود. گرچه هر دو با هم استخدام شده بودند و سابقه کاری هر دو مثل هم بود ولی به لحاظ حقوقی متفاوت بودند یعنی یکی از شاگردها، دو برابر دیگری حقوق می گرفت.

شاگردی که کمتر حقوق می گرفت، تاجر را دوست داشت؛ اما از این که نصف همکارش حقوق می گیرد، همیشه غمگین بود.

در یکی از سفرهای تجاری که فرصتی پیش آمده بود، شاگرد سر صحبت با تاجر را باز کرد و گفت: «شما هرچه به من بدهید، می گویم خدا برکت بدهد. اما خیلی دلم می خواهد علت این اختلاف حقوق را بدانم.»

تاجر لبخندی زد و گفت: «کمی صبور باش تا در اولین فرصت علتش را دریابی.»

تاجر دو شاگرد را عازم ماموریت کرد!

داستان گران و ارزان1

بعد از مدت ها یک روز تاجر و هر دو شاگردش سر سفره ی ناهار نشسته ای بودند که صدای زنگ های شتران کاروانی به گوش رسید. تاجر که با خود مقداری جنس اورده بود و دنبال مشتری می گشت، گفت: «امیدوارم توی این کاروان مشتری خوب برای جنس های من پیدا شود. خیلی دلم می خواهد هر چه زودتر جنس هایمان را بفروشیم و برگردیم»

فوراً به شاگردهایش گفت: «یکی تان بروید ببینید چه خبر است و آیا امیدوار باشیم یا نه.»

شاگردی که کمتر حقوق می گرفت، برای این که ثابت کند زرنگ است، فوراً بلند شد و بیرون رفت. بعد از اندک زمانی برگشت و گفت: «بله، همان طور که می گفتید، یک کاروان تجاری است که به گردن همه ی اشترهایشان زنگ بسته اند و با سر و صدا از این جا عبور می کنند. احتمال می دهم نه خریدار باشند، نه فروشنده؛ چون ظاهراً قصد ندارند در این مکان بمانند.»

تاجر تشکر کرد و رو به شاگرد دیگرش گفت: «تو هم برو ببین چه خبر است؟»

شاگردی که حقوقش بیشتر بود، از جا بلند شد و رفت. آمدنش طول کشید. شاگردی که کمتر حقوق می گرفت، خرسند شد و با خود گفت: «من احتمالاً در نزد تاجر زرنگ تر بودم چون در کمترین زمان رفتم و برگشتم.» اما افکارش را به تاجر نگفت.

به هر حال بعد از مدت زمان نسبتاً طولانی شاگردی که بیشتر حقوق می گرفت، از مأموریتی که تاجر به او داده بود برگشت.

تاجر گفت: «چه خبر؟»

شاگرد گفت: «کاروانی بود که بیش از صد نفر شتر داشت و سی و پنج رأس قاطر. پشت صد و بیست و پنج تا از چهار پاها را بار کرده بودند و روی ده نفر از شترها هم صاحبان کالا نشسته بودند. بارشان پارچه بود و مغز بادام و کمی هم مغز گردو از مشهد آمده بودند و داشتند به طرف اصفهان می رفتند.

قصد داشتند زودتر خودشان را به کاروانسرای بعدی برسانند. عجله داشتند که تا شب نشده به مقصد برسند تا گرفتار راهزنان و دزدان نشوند. دو سه روزی در کاروانسرای بعدی می مانند تا کمی ادویه و پشم و پنبه بخرند. به آن ها گفتم که ما ادویه و پشم داریم و قرار گذاشتیم که فردا صبح، جنس های مورد نیازشان را به کاروانسرای بعدی ببریم.»

تاجر تشکر کرد و گفت: «در این مدت زمان اطلاعات خوبی برایم آوردی». و دوباره ادامه داد: « درباره ی قیمت ادویه و پشم که چیزی به آنها نگفتی؟»

شاگرد گفت: «نه، گفتم که قیمت با شماست.»

تاجر بازهم تشکر کرد و به او گفت: «پس این پول را بگیر و غذا و وسایل لازم را برای سفر فردامان تهیه کن. فردا باید به طرف کاروانسرای بعدی برویم و جنس هامان را به آنها بفروشیم.»

وقتی شاگرد بیرون رفت، تاجر رو به شاگرد دیگرش کرد و گفت: «حالا فهمیدی که، هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی دلیل نیست؟!

کاربرد ضرب المثل هیچ گرانی بی حکمت نیست، هیچ ارزانی بی علت نیست

وقتی بخواهند از ارزشمند بودن یا نبودن شی یا فردی حرف بزنند، به مثل «هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی دلیل نیست» اشاره می کنند.

برایتان جالب خواهد بود

چیستان چندباره: بار اول و دوم رایگان است؛ بار سوم باید پول پرداخت کنی!

چالش هوش: اگر 3=12+1، 10=23+2، ?= 34+3 چند می شود؟

چیستان خون سیاه: اون چیه که خون سیاه رو می خوره اما راه سفید میره؟

آیا می توانید ارزش پروانه و سنجاقک را در 12 ثانیه بیابید و ضریب هوشی خود را تست کنید؟

تست شخصیت: انتخاب بوقلمون توسط شما در مورد سطح اعتمادتان می گوید!

سارا محبی

سارا محبی هستم فارغ التحصیل سینما از دانشگاه علم و فرهنگ علاقه زیادی به دنیای سینما و اخبار و مطالب این حوزه دارم. دوست دارم جدیدترین اخبار مرتبط با سلبریتی ها رو دنبال کنم و اون ها رو با شما عزیزان هم به اشتراک بگذارم. سایر علایق: نوشتن، نقاشی و یوگا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 + 18 =

دکمه بازگشت به بالا