حکایت های کوتاه و پندآموز از افلاطون و ابن سیرین!!!
حکایت های کوتاه و پندآموز: در این بخش چند حکایت کوتاه آموزنده، پندآموز و زیبای قدیمی را ارائه کرده ایم و امیدواریم از خواندن این داستان های جالب لذت ببرید.
افلاطون و ستایش جاهل
روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ، افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن میگفت. در میان سخن گفت: امروز فلان مرد از تو بسیار خوب میگفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است.
افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرود برد و سخت دلتنگ شد.
آن مرد گفت: ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟
افلاطون پاسخ داد: ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم کدام کار جاهلانه کردهام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است.
حکایت جالب ابن سیرین و احوال پرسی
ابن سیرین كسی را گفت: چگونه اي؟ گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیال وار است و هیچ چیز ندارد؟
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم!
گفتند: وادار نبودی كه قرض و خرج وی را بدهی. گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره اي برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی…
اينچنين است رسم انسانيت و مردانگى…
هردو بسیار مفید و آموزنده بودند
اولی در کتب درسی ابتدایی هم هست
سلام ضرب المثل ها و حکایات بسیار جالب بودند خصوصا حکایت نمک خوردن ونمکدان شکستن وحکایت نادر شاه افشار با باغبان ووزیرش هم بسیار شیرین بود .با تشکر .
هوووم خوشمان آمد!؟