داستان پانتهآ و آبراداتس | سرگذشت دو عاشق وفادار از اسارت تا جاودانگی در سایهٔ بزرگواری کوروش بزرگ

هنگامی که کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی توانست اردوگاه آشوریان را فتح کند، پانتهآ نیز اسیر او شد. گویند که پانته آ یکی از زیباترین و جذاب ترین زنان آن روزگار بود. آبراداتس همسر پانته آ بود که در زمان اسارت پانته آ، او در یک سفر دیپلماتیک، نزد پادشاه یاختری بود.
کوروش چون دید، شوهر زن غایب است، او را تحت مراقبت آراسپ معتمد خود قرار داد و از او در برابر حملات ناشایست دفاع کرد، اما آراسپ خود عاشق پانته آ شد و خواست از او کام بگیرد، پانته آ به ناچار از کوروش کمک خواست.
کوروش که مطلع شد از عجز و زبونی آراسپ که خود را در برابر عشق رویین تن می دانست به خنده درآمد و آرتاباس سردار خود را به همراه خواجه ای نزد وی فرستاد و به او تأکید کرد، آراسپ را تهدید نماید که مبادا از راه جبر و عنف به زن پاکدامنی چون پانته آ تجاوز کند. ولی به آرتاباس اجازه داد که با وی صحبت کند و از او خواست با تندی و شدت عمل با آراسپ برخورد کند و تا جایی که می تواند رعب و ترس در دلش ایجاد کند. آراسپ مرد نجیبی بود، به شدت شرمنده شد.
این مطالب هم جالبه: بازی فکری: کدام شخص برای بار دوم به این زندان آمده؟ فقط تیزبین ترین افراد می تونن متوجه بشن!!!
مهارتهای هوشی و قدرت مغز خود را بیازمایید و ۸ شیء پنهان را در این تست هوش را ۱0 ثانیه ای پیدا کنید؟
داستان پانتهآ و آبراداتس
پانته آ پس از مشاهدهٔ رفتار جوانمردانه کورش، قاصدی را مأمور ساخت تا به تاخت به سوی سرزمین باختریان رفته و شوهرش آبراداتس را از ماوقع کارها با خبر سازند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش بر خود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
خویشتن داری کورش، چشم پوشیدنش از یک زن اسیر، آن هم به زیبایی و جذابیت پانته آ، کاری غیرمنتظره و دور از حدس و گمان کمتر کسی بود. تا آن روزگار کسی به خاطر نمی آورد که پادشاهی از غنیمت جنگی خود صرف نظر نماید، حال آنکه آن غنیمت زنی به زیبایی پانته آ باشد.
می گویند هنگامی که آبراداتس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ از طلاهای خود برای او کلاهخود و دستبندها و بازوبندهایی از طلا و همچنین بالاپوشی ارغوانی تهیه دید که تا قوزک پای او را می پوشاند و منگوله ای بزرگ با پر عقاب که بالای کلاه خود می گذاردند و به اندازهٔ لباس ها و کلاهخود او بود، پیش آورد و بر او پوشاند و گفت: تو بهترین زینت و زیور من خواهی بود. سپس پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:
ای آبراداتس، اگر در دنیا زنانی باشند که همسر خود را بیش از خود، دوست و گرامی داشته باشند، به یقین یکی از آنان من خواهم بود، آیا حاجتی است که آن را به ثبوت برسانم؟ سوگند به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری من هم همان طور که تو برای زندگانی با شرافت آفریده شده ای، جز به زندگانی با عزت و افتخار تن نخواهم داد.

کورش شایستهٔ این است که ما تا جان در بدن داریم در راه سپاسگزاری اش بکوشیم، او نسبت به ما حق بزرگی دارد. من در دست او اسیر بودم، اما نه تنها رفتاری که با بردگان و کنیزان معمول است در حق من روا نداشت، بلکه حتی نیت کوچک ترین اهانت در برابر آزاد کردن من نیز به خاطرش خطور نکرد. مرا برای تو پاک نگه داشت، چنان که گویی برای برادرش نگاه می داشت. کدام پادشاهی تا کنون چنین رفتاری با اسیر خود داشته است؟
اما آبراداتاس در جنگ کشته شد و پانته آ بر سر جنازهٔ او رفت و شیون و زاری کرد. کوروش که این خبر را شنید آهی پر سوز کشید و بی درنگ بر اسب خویش سوار شد و با هزار نفر سوار به آن محل ماتم رو آورد. به گاداتس و گوبریاس امر داد که فاخرترین و مجلل ترین تزئینات را با خود بردارند تا جنازهٔ آن مرد شریف را که شجاعانه جان خود را فدا کرده بود بپوشانند.
سپس فرمان داد گله داران گاو و گوسفند فراوان به آن محل منتقل نمایند تا بر سر مزارش قربانی کنند. کورش به محض این که پانته آ را دید که بر خاک نشسته و سر شوهرش را بر روی زانوی خود نهاده است، اشک در چشمانش حلقه زد، با حالی زار بگریست و بانگ برآورد: دریغ، دریغ! ای روح با وفا و شجاع که رفتی و ما را ترک گفتی. دریغ، دریغ! ای آبراداتس برادر من.
آن گاه زانو بر زمین زد و دست آن یار دلیر را گرفت. ولی دست مرده در کَفَش باقی ماند، چون دشمنان با بی رحمی و شقاوت آن را از بدن جدا نموده بودند. درد و الم کوروش از این اتفاق مضاعف شد.
پانته آ شیون کنان دست بریده را از کورش گرفت، آن را بوسید و سعی کرد به بدن شوهرش ملحق کند. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد که مراقب او باشند، اما پانته آ در یک لحظه، از غفلت ندیمان استفاده کرد و خنجری را که به همراه داشت، در سینهٔ خود فرو کرد و در کنار جسد همسر به خاک افتاد.
کورش به محض این که از عمل پانته آ اطلاع یافت سراسیمه به آن محل دوید تا اگر به کمکی احتیاج بود مبادرت ورزد. خواجگان پر محبت و با وفا و دایه نیز چون این صحنه را دیدند هر چهار نفر خنجرهای خود را از نیام برکشیدند و در همان محلی که بانویشان مقرر نموده بود بایستند، سینهٔ خود را سوراخ کردند و به خاک در غلتیدند.

پیکر آن دو دلداده و خدمه وفادارشان را با هزاران گل و سبزه های معطر پوشاندند و در میان حزن و اندوه همگان آن ها را در درون تابوتشان و در آرامگاه ابدیشان قرار دادند.[ایرانیان رسم به خاک کردن مردگان را نداشتند] بنا به دستور کورش، نام آن دو عاشق وفادار بر ستون آرامگاهشان به زبان بابلی حک شد.
وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی قرن 18 در یک تابلو نقاشی، کوروش کبیر هخامنشی در برابر اجساد پانته آ و شوهرش آبراداتاس را به تصویر در آورده است که در بالای داستان آن را مشاهده می کنید.
امیدواریم از داستان پانتهآ و آبراداتس لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.
برایتان جالب خواهد بود:
داستان بهرام گور و لنبک آبکش | رفتار مرد فقیر مهمان نواز و تاجر ثروتمند خسیس با پادشاه و عاقبت آنها
با دقت به تصویر مشاهده کنید و بفهمید که چه کسی واقعاً پول داخل کیف را دزدیده است؟







