;
سرگرمی

داستان خدای عشق که فوق العاده شنیدنی است!

داستان خدای عشق: داستان‌‌های کوتاه جالب و زیبا برگرفته از زندگی افراد معمولی بوده که در همین اطراف ما زندگی می‌کنند ولی اتفاقات زندگی‌شان وقتی به زبان داستان بیان می‌شود، جالب‌تر و جذاب‌تر هستند،که علاوه بر سر گرم کننده بودن در این شرایط که مشغله ها بسیار زیاد است .این مجموعه داستانهای کوتاه بهترین گزینه برای مطالعه هست؛ می تواند نکات آموزشی ایی هم داشته باشد.پس با ما در مجله سرگرمی گفتنی همراه باشید.

داستان خدای عشق

برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا (شیوانا در لغت به معنی «خدای عشق، معرفت و دانایی» است اما در فضای مجازی بیشتر از آن که هویتش صاحب آن مشخص باشد، حکایت‌ها و داستانک معرفتی وی شناخته شده‌است. این که شیوانا کیست، آیا شخصیت واقعی هندی، ژاپنی و یا تخیلی ایرانی است، نظر واحدی وجود ندارد) می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت و زرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حَظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند …

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:”اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

از دست ندهید: داستان زیبای مرد دانشمند و عشوه زنانه

داستان خدای عشق1

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :”اما زمستان سختی بود”

شیوانا با لبخند گفت:”ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!

خوب دوستان همراه نظر شما در رابطه با این حکایت چیست ؟آیا شما با نظر شوانا موافق هستید یا خیر؟ممنون می شویم تا نظرات شما را هم در این مورد بدانیم.

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش سرگرمی مجله گفتنی مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

در اینجا ما قصدمان این است تا مجموعه داستانهای کوتاه و حکایتهای پندآموز را با شما دوستان گرامی به اشتراک بگذاریم .

شاید برایتان جالب باشد:

بسیار جالب: زن های سایز بزرگ زیبا در کنار نمادهای کشورشان+ عکس ها را حتمن ببینید!

داستان خواندنی: حکایت احمق ترین مرد دنیا که زن زیبا را پر داد!

یه دسته گل انتخاب کن تا بفهمی کسی که با شما ازدواج می کنه، خوشبخت میشه؟

خیلی جالب: داستان ضرب المثل نه خانی آمده و نه خانی رفته!

کدوم دختر دانشجو عاشق استاده؟ نامزد استاد کیه؟

کدوم یکی از خانواده ها گروگانگیر هستند؟ اگه تونستی 7 ثانیه ای بفهمی خیلی تیزبینی؟

داستان مهمان و همبستر شدن با زن صاحب خانه+ حکایت مثنوی

همسر آقای دکتر کدوم خانوم خوشگله هست؟

داستان مرد فقیر و بقال از سری داستان های هزار و یک شب!

داستان کوتاه یک جفت جوراب زنانه که مرد جوان را بدبخت کرد!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده − 8 =

دکمه بازگشت به بالا