از حکایتهای بوستان سعدی و ادب لقمان!!!
حکایتهای بوستان سعدی و ادب لقمان
حکایتهای بوستان سعدی و ادب لقمان: ادب از که آموختی از بی ادبان ؛ این یکی از جمله های معروفی است که بارها آن را شنیده ایم. اما داستان آن را می دانید؟
در زمان حضرت داوود نبی (ع) شخصی حکیم در سرزمین سودان امروزی که در آن زمان جزو امپراتوری حبشه بود می زیست. این حکیم، غلام زشت رویی به نام لقمان بود که ما او را با نام لقمان حکیم می شناسیم.
آوازه اعمال پسندیده او در شهر و دیارش پیچیده بود. همه علی رغم چهره نازیبایش به او علاقه فراوانی داشتند و او هم از این علاقه استفاده می کرد و مردم سرزمینش را به کارهای پسندیده دعوت می کرد. او معمولا مردمان را نه با زبان بلکه با رفتار مثبت خود به انجام دادن کارهای خوب و مفید تشویق می کرد.
حکایتهای بوستان سعدی و ادب لقمان
روزی یکی از مریدان و همراهان لقمان از او پرسید: «ای لقمان حکیم و بزرگ، تو که غلامی بیش نبودی و آموزشی در باب رفتار و کرداری همانند اعمال و خصلت های خوب بزرگان شهر ندیده ای. پس چطور به این اندازه از عظمت در بین مردم رسیده ای . آن ها تو را بسیار قبول دارند و حرف های تو حجتی در بین مردم است؟»
لقمان اینگونه جواب شاگردش را داد: «برای خوب بودن نیاز به آموزش خاصی نیست. بلکه با دیدن افراد می توان رفتار خوب را پیدا کرد و آن را ادامه داد.»اما از چهره شاگرد مشخص بود که این حرف او را قانع نکرده است و هنوز منتظر است، لقمان ادامه دهد. او گفت: «هر کاری را که از مردم دیدم و پسندیدم آن را انتخاب کردم تا انجامش دهم. هر کاری نیز در نظرم ناشایست و زشت آمد سعی کردم آن را نیز به خاطر بسپارم تا مرتکبش نشوم.»
اینجاست که می گویند: «از لقمان پرسیدند: ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان.»