;
سرگرمی

حکایت مرد الواط و زن اصفهانی بیوه که اجدادش را جلو چشمش آورد!

این بار برای شما حکایت مرد الواط و زن اصفهانی بیوه را آماده کردیم که جالب و خنده دار است. داستان درباره مردی است که هرگز به زن ها وفادار نیست تا اینکه یک زن بیوه اصفهانی از راه می رسد و…

حکایت مرد الواط و زن اصفهانی بیوه:

يه جوانى بود، هر چه زن مى‌گرفت، يه هفته نگه مى‌داشت بعد از يک هفته بهانه‌ائى مى‌کرد و اينو طلاق مى‌داد. به اندازه صد تا زن گرفت، ديگه هر جا خواستگارى مى‌رفت، ديگه بهش زن نمى‌دادند، مى‌گفتند: ‘چرا دختر مارو بيچاره مى‌گيري، يه هفته طلاق مى‌دي؟’

روابط عاشقانه اسطوره کنگ فو و علاقه بیش از اندازه او به زنان+ عکس

يه زن اصفهانى آن‌وقت پيدا شد، گفت: ‘منو بديد به اين’ . بهش گفتند: ‘چرا زن اين مى‌شي، بدنومى يه شوهر روى تو مى‌مونه’ گفت: ‘شما چه کار داري، شما منو به اين بدين، کارتون نباشه’ . گفتند: ‘خيلى خوب’ . به جوانک گفتند: ‘ما يه زنى بيوه زن سراغ داريم. اگر مى‌خواى بيا برات بگيريم’ . گفت: ‘باشه، بيوه‌زن باشه’ . آمدند و مجلس عقد فراهم کردند، اين بيوه‌زن اصفهانى براى اين عقدش کردند. شب ديگه عروسى کردند.
دو سه روز که از عروسى گذشت، شب ضعيفه يه ديزى عدسى بار کرد. صبح زود به پسره گفت: ‘پاشو، اين ديزى عدسي، بذار سر کوچه، بچه‌ها دورت جمع مى‌شن، هم سرت گرم مى‌شه همين عدسى‌تو فروختي، پنج شش هزار توش فايده مى‌بري’ . پسره قبول کرد، ديزى عدسى رو برد سر کوچه، نشست به فروختن. زنيکه پا شد رفت دکون کله‌پزى گفت: ‘آى کله‌پز!’ گفت: ‘بلي’ . گفت: ‘شما ظهرى بازارى کار داريد، يه شاگرد از دو ساعت به ظهر مانده تا دوى بعدازظهر بهت بدم، روزى چند بهش مى‌ديد؟’ گفت: ‘دو هزار بهش مى‌دم، ناهارشم بخوره’ . گفت: ‘بسيار خوب’ .
پسره که ديزى عدسيش تمام شد، آمد خونه، زنيکه بهش گفت: ‘بيا بريم دکون کله‌پزي. رفتم ديدم، برات جا درست کردم، دو به ظهرى مانده برى تا دوى بعدازظهر، دو هزارت مى‌ده، ناهارتم مى‌ده، هر چه آبگوشت لذيذ و گوشت لذيذه مال توس’ . پسره گفت: ‘بسيار خوب’ . بردش دکون کله‌پزى تحويل کله‌پزه داد، گفت: ‘اين شاگرديست که بهت گفتم’ اون‌وقت آمد، رفت قهوه‌‌خونه گفت: ‘آى قهوه‌چي؟’ گفت: ‘بلي’ . گفت: ‘شما از دو به غروب مونده تا چهار از شب رفته بازار قهوه‌خونه‌تون گرمه، اگر يه شاگرد برات بيارم، اين چند ساعته چى مى‌دي؟’ گفت: ‘شش هزارش مى‌دم، چاى هم هر چه مى‌خواد بخوره’ . بسيار خوب، برات عصرى مى‌آرم’ . دو به غروب مونده که پسره از دکون کله‌پزى آمد، گفت: ‘شوهر جونه’ گفت: ‘بلي’ . گفت: ‘اينکه تو حالا مى‌خواى برى تو کوچه‌ها بگردي، تو يکى از اين قهوه‌خونه‌هاى عالى رفتم برات ديدم که بخوا برى اونجا چائى بخوري، بايد دو تومان بدي، حالا من برات ديدم، از الان که دو به غروب مونده است برى اونجا تا چهار از شب رفته مى‌رى اونجا، تماشاتو مى‌کني، نقال نقل مى‌گه، گوش مى‌‌‌کني، انترى انتر شو مى‌رقصونه، تماشا مى‌کني، چاى هم هر چه دلت بخواد مى‌خوري، شش هزارم پول مى‌گيرى مى‌آئي، خدا بده برکت، از توى کوچه‌هام جمع شدي، قاطى الواط ملواط‌ها هم نشدي’ . پسره گفت: ‘خيلى خوب’ .
صبح تا دو ظهر مونده ديزى عدسى مى‌برد، دو به ظهر مونده هم مى‌رفت دکون کله‌پزى دو به غروب مونده تا چهار از شب قهوه‌خونه مى‌رفت. رفقا مدتى اونو نديدند. بعد يه روز ديدند، گفتند: ‘فلان‌کس تو کجائي؟’ اين زنى که گرفتى تو رم گرم کرده، چطور شده، اينو طلاق ندادي؟ تو زنو يه هفته نگه نمى‌داشتى بيشتر اگر چه ماه شب چهارده بود’ . گفت: ‘والله، اين به من فرصتى که ببرم در خونه آقا، بهانه بگيرم ازش، طلاقش بدم، نمى‌ده، اينه که هم خودش موندگار شده و هم منو ميون شماها گم کرده’ . گفت: ‘باشه داداش، اسمت از توى الواط‌ها آمد بيرون، ديگه وقتى مار و سرشمارى کنند، تو جزء اوباشا نيستي’ .

– مردى که از جمع الواط‌ها بيرون آمد
– قصه‌هاى مشدى گلين خانم ـ ص ۱۵۰
– گردآورنده: ل. پ. الول ساتن
– ويرايش: اولريش مارتسولف، آذر اميرحسينى نيتهامر و سيد احمد وکيليان
– نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۴
– به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲

خیلی جالبه: اگر این نشونه ها رو داری همه جذبت میشن و تحسینت می کنن!

حکایت چیست؟

حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکته‌ای اخلاقی نهفته است. این درس یا نکته بیشتر در پایان حکایت بر خواننده آشکار می‌شود. شخصیت‌های حکایت حیوانات یا اشیای بی‌جانند. زمانی که حیوانات شخصیت حکایتند، مانند انسان‌ها سخن می‌گویند و احساسات انسانی از خود نشان می‌دهند. یکی از بهترین نمونه‌های حکایت در زبان فارسی را می‌توان در کلیله و دمنه دید.

حکایت‌ها معمولاً طوری نوشته می‌شوند که خواننده به سادگی آن‌ها را درک کند. ادبیاتی را که در حکایت‌ها به کار برده می‌شود، ادبیات تعلیمی می‌نامند.

برخی حکایت‌ها از نسلی به نسل دیگر بازگو می‌شود. بیشتر در حکایت با استعاره از اشیا یا حیوانات، نابخردی انسان در رفتار و منشش به وی نشان داده می‌شود. گاهی حکایت آکنده از طنز یا هزل است.

این مطالب هم جالب هستند:

آیا ضریب هوشی شما به اندازه کافی بالاست که این چالش حرکت یک چوب کبریت را در کمتر از 15 ثانیه حل کنید؟

با پیدا کردن تعداد مثلث هایی که این شش ضلعی را تشکیل می دهند، مهارت های هوشی خود را آزمایش کنید!

بخوانید: داستان واقعی شکست شاه عباس صفوی از موش ها!

پیشنهادی: عجیب ترین رفتارهای ژاپنی ها: چرا هر چقدر هم پولدار باشند روی زمین می خوابند؟!

از دست ندهید: تصاویر کوروش کبیر در باشگاه بدنسازی مدرن

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × دو =

دکمه بازگشت به بالا