سرگرمی

داستان روباه سیاست مدار و زاغ، حکایتی نمادین از کلیله و دمنه | راه حل شغال برای مشکل زاغ

روزی و روزگاری یک شغال در یک صحرا زندگی می‌کرد و در بین حیوانات به با تجربه بودن معروف بود. با اینکه این حیوان به محصولات خانگی صدمه می‌زد و دشمن مرغ و خروس بود؛ اما حیوانات وحشی برای مشورت پیش وی می‌آمدند.

یکی ازحیواناتی که با شغل دوست بود زاغی بود که در شکاف سنگی زندگی می‌کرد و وقتی شغال به آن حوالی می‌رفت با هم گرم صحبت می‌شدند.

این مطلب هم جالبه: اگه خودتو باهوش دو عالم میدونی بگو کار کدوم آرایشگر بهتره و مشتریای بیشتری داره؟

داستان روباه سیاست مدار و زاغ

یک روز که شغال در کوه گردش می‌کرد به خانه زاغ رسید و دید زاغ خیلی ناراحت است. بعد از سلام و احوال پرسی از او پرسید چه اتفاقی افتاده که انقدر غمگینی؟

زاغ جواب داد: ای دوست مهربانم. دلم خون است. مدتی است به یک بلا گرفتار شدم. یک حیوان بدجنس در این نزدیکی آمده که روزگار مرا سیاه کرده است.

شغال پرسید: چه حیوانی؟ با تو چه کار کرده؟ اگر زور من به او می‌رسد بگو تا درس حسابی بهش بدهم.

داستان روباه سیاست مدار و زاغ 2

زاغ گفت؛ نه دوست من. دشمن من یک مار بزرگ است که زور تو به آن نمی‌رسد. این مار هرچند وقت یک بار یکی از بچه‌های مرا می‌خورد. زور تو به او نمی‌رسد و ممکن است تو را نیش بزند.

شغال گفت خب زور تو هم به مار نمی‌رسد؛ می‌خواهی چه کار کنی؟

زاغ گفت من قصد انتقام دارم. انقدرها ساده لوح نیستم و می‌خواهم یک روز که مار خواب است؛ به سر او حمله کنم و با نوک خود چشمایش را در بیاورم و کور کنم تا دیگر نتواند مسیر خانه من را پیدا کند. به نظرت این فکر خوبی است؟

شغال گفت: نه شانس و موفقیت تو خیلی کم است. ممکن است مار با تو بیشتر دشمن شود و به فکر انتقام باشد و بیشتر تو را اذیت کند.

زاغ گفت پس راه حل چیست؟

شغال گفت باید یک نفر دیگر را به جنگ با مار بفرستیم که زورش به مار برسد. همانطور که انسان‌ها برای مبارزه با شغال‌ها، سگ را به میدان می‌آورند تا دو دشمن را به جان هم بیندازند؛ ما هم باید همین کار را کنیم.

زاغ گفت از حیوانات؛ گربه زورش به مار می‌رسد و می‌تواند با پنجه‌های خود مار را از بین ببرد. اما هیچ گربه ای با ما دوست نیست که این کار را از او بخواهیم.

شغال گفت لازم نیست یک حیوان را به جنگ با مار بفرستیم؛ آدم‌ها به راحتی می‌توانند یک مار را از پا دربیاورند.

کافی است که جای مار را به آدم ها نشان دهیم و آن‌ها جانشان را در خطر ببینند.

داستان روباه سیاست مدار و زاغ

برای این کار تو باید به ده بروی و هرچیز گران قیمت را از آدم‌ها بدزدی. باید این کار را به گونه ای انجام دهی که آن‌ها تورا ببینند و به دنبالت راه بیفتند. سپس تو باید آن اموال گرانبها را در لانه مار بیندازی. دیگر بقیه کارها خود به خود پیش می‌رود.

زاغ خوشحال شد و به سرعت پرواز کرد تا ماموریت را انجام دهد.

به آبادی رسید و دید جمعی از زنان کنار هم نشسته اند؛ تصمیم گرفت یک لباس زنانه را از روی بند لباس بردارد؛ چون هم سبک است و هم مردم آن را می‌بینند.

وقتی زاغ پیراهن را دزدید؛ زن‌ها به دنبال او راه افتادند و مردان را خبر کردند. همه دنبال زاغ راه افتادند تا بتوانند پیراهن را پس بگیرند. زاغ هم پرواز کرد و همین که به مار رسید آن را روی مار انداخت.

مار هم فکر کرد پیراهن یک انسان است و قصد جان او را دارد؛ به همین دلیل به آن حمله کرد. مردم نیز مار را دیدند و او را کشتند و پیراهن را برداشتند.

زاغ با خیال راخت به خانه اش برگشت و از شغال تشکر کرد و گفت: احسنت بر تو. بی دلیل نیست که به تو شغال سیاستمدار می‌گویند.

امیدواریم از داستان روباه سیاست مدار و زاغ لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.

مهتاب منصوری

مهتاب هستم، فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سوره تهران علاقه بسیاری به شخصیت های کارتونی و انیمیشنی دارم و اوقات فراغتم رمان های عاشقانه رو دوست دارم مطالعه کنم. من از زمستان 1402 به خانواده گفتنی پیوستم و در همین مدت کوتاه خیلی چیزها یاد گرفتم و دوست دارم مهارت هام رو روز به روز افزایش بدم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 + 5 =

دکمه بازگشت به بالا