داستان گرگ و گوسفند: داستانی جذاب از گرگی که حاضر شد قسم بخورد!
داستان گرگ و گوسفند: در روزی پاییزی میشی از گلهاش دور ماند و در جنگل گم شد. میش همانجا گوشهای پیدا کرد و زندگی کرد و در بهار برهای را که حامله بود به دنیا آورد. یک روز که با برهاش در مرغزار مشغول چِرا بودند، گرگی از داخل بوته ها بیرون پرید و به آنها گفت چه کسی به شما اجازه داد در خاک من رفت و آمد کنید؟ باید برهات را به من بدهی وگرنه هر دوی شما را میکشم.
اینم جالبه: تست هوش تصویری: با پیدا کردن خون آشام واقعی نشون بده خیلی باهوش و زرنگی!
داستان گرگ و گوسفند
میش گفت پناه بر خدا! من تمام زمستان اینجا بودم و یک گرگ ندیدم، چطور شد اینجا ناگهان خاک تو شده؟
گرگ گفت من شاهدانی دارم که میگویند اینجا ملک من است.
میش پرسید شاهدت کیست؟
گرگ گفت روباه
گرگ رفت شاهدش را بیاورد و میش هم رفت تا شاهدی پیدا کند که گرگ مالک این زمین نیست. میش در راه به یک سگ برخورد و داستان را برای او تعریف کرد و از او کمک خواست. سگ با او به مرغزار آمد و به میش گفت من پشت درختچهها پنهان میشوم. تو به گرگ و روباه بگو حرف آنها را باور نمیکنی مگر به اجاق تو که همین درختچههاست سوگند یاد کنند و آنها را به سوی من بیاور.
گرگ به همراه روباه برگشت و روباه تصدیق کرد که اینجا ملک گرگ است. میش گفت حرف تو را باور ندارم. برو به آن درختچهها سوگند یادکن تا باور کنم. روباه به آن سمت رفت و هنگامی که برق چشمان سگ را از دور دید. متوجه خطر شد و گفت نه اجاق تو مقدس است و من حرات ندارم سوگند بخورم. من میروم شما با هم کنار بیایید.
گرگ گفت روباه ترسو است، خودم میآیم و به اجاق تو سوگند میخورم. گرگ همین که نزدیک بیشه شد سگ بیرون پرید و به او حمله کرد. گرگ خرخرکنان گفت درست است تو راست گفتی اجاق تو مقدس است و اینجا هم خاک تو است و من میخواستم شما را بخورم. اما برای گفتن این حرف دیر شده بود و سگ وی را درید.بعد این اتفاق گوسفند به همراه بره اش به سمت گله ای که از آن جدا شده بود را افتاد.
امیدواریم از داستان گرگ و گوسفند لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.