حکایت دختر حاجی صیاد و خیانت معلم مکتب | بخش دوم
![داستان-دختر-حاجی-صیاد-2](https://goftani.net/wp-content/uploads/2024/02/داستان-دختر-حاجی-صیاد-2-1-780x470.jpg)
حکایت دختر حاجی صیاد:در ادامه حکایت حاجی صیاد و خیانت معلم مکتب از بخش سرگرمی مجله اینترنتی گفتنی می خوانیم که:
از اين طرف، پرى تو دشت و بيابان راه رفت و رفت تا به چوپانى برخورد. از طلاهاى سر و گردنش به چوپان داد و گفت که از گوسفندها را برايش سر ببرد.
بیشتر بخوانید: داستان دختر حاجی صیاد و خیانت معلم مکتب | بخش اول
حکایت دختر حاجی صیاد
همه چيز گوسفند را به چوپان داد فقط شکمبهاش را برداشت و کشيد روى سرش و شد يک کچلک درست و حسابي. بعد هم يک دست لباس کهنهٔ مردان از چوپان گرفت و پوشيد و راه افتاد. رفت و رفت تا رسيد به شهر خودشان. جلو در خانهشان بنا کرد به داد زدن که: ‘کى نوکر مىخواهد، کى نوکر مىخواهد؟’
زود حاجى صياد از خانه درآمد. ديد که چشمهاى کچلک مثل چشمهاى دختر خودش است. مهر و محبت کچلک توى دلش جوشيد. گفت: ‘آهاى پسر، مىآئى براى من نوکر بشوي؟’
پرى گفت: ‘چرا نمىشوم.’
بیشتر بخوانید: 4 داستان خیانت تلخ که خواندنش برای هر کسی آموزنده است
این هم جالبه: سوال هوش: با دلیل و مدرک بگو کدوم فرد نوزاد را ربوده است؟!
![حکایت-دختر-حاجی-صیاد](https://goftani.net/wp-content/uploads/2024/02/حکایت-دختر-حاجی-صیاد.jpg)
این هم جالبه: تست روانشناسی: با تعیین گربه مورد علاقه ات شخصیت درونی ات لو میره!
حاجى صياد دخترش را به اسم نوکر برداشت به خانه آورد. به زنش گفت: ‘بيا نگاه کن. نوکر گرفتهام.’ زن حاجى نگاهى به کچلک کرد و گفت: ‘آخ خدا چهقدر به پرى خودم رفته.’
برادر پرى هم آمد و نگاهى کرد و گفت: ‘ننه، نگاه کن. چشمهايش شکل چشمهاى خواهر است.’
پرى توى خانه ماندگار شد، رازش را به کسى نگفت اما هر قدر زير و زرنگ مىجنبيد نمىتوانست مثل مردها رفتار کند. زن حاجى مىديد که کچلک بيشتر خانهدارى بلد است تا کار نوکري. پرى اتاقها را زينت مىداد، فرشها را جارو مىکرد و رخت مىشست. خلاصه پرى خودش را توى خانه خوب جا کرد. همه با او مثل پسر خانه رفتار مىکردند.
![حکایت-دختر-حاجی-صیاد-و-خیانت-معلم-مکتب-1](https://goftani.net/wp-content/uploads/2024/02/حکایت-دختر-حاجی-صیاد-و-خیانت-معلم-مکتب-1.jpg)
این تست هوش هم جالبه: تست ریاضی: این معادله ساده ریاضی رو حتی دانشجوها هم اشتباه حل می کنن!
اينها را همينجا داشته باشيد، برايتان خبر از پادشاه و وزير بدهم:
روزى پادشاه و وزير نشسته بودند صحبت مىکردند که پادشاه گفت: ‘وزير، پرى دير کرد. ازش خبرى نشد. پاشو بار و بنديل ببنديم، لباس درويشى بپوشيم، برويم ببنيم دختر چهکار مىکند.’ وزير چيزى نگفت. پاشدند لباس درويشى پوشيدند و آمدند به شهر پري. توى کوچه و بازار پى دوست و آشنا مىگشتند که پرى آنها را ديد و شناخت. زودى آمد پيش حاجى صياد و گفت: آقا دو تا مهمان دارم. اگر اجازه مىدهيد آنها را بياوردم به خانهمان. درويشند.
حاجى صياد گفت: ‘پسر جان اين حرفها چيه؟ خانه، خانهٔ خودت است. دو تا نباشد صد تا باشد. روى چشمم جاى مىدهم.’
پرى شاد شد و دويد پيش پادشاه و وزير. به يک بهانهاى سر حرف را باز کرد و آخر سر گفت: ‘بابا درويشها، امشب بايد مهمان من باشيد.’
پادشاه گفت: ‘پسر، ول کن. تو که نوکرى بيشتر نيستي، چهطور مىخواهى ما را مهمان کني؟’ پى گفت: ‘آخر شما نمىدانيد، اربابم من را خيلى دوست دارد خودش اجازه داده.’
آنوقت پادشاه و وزير را برداشت به خانه آورد. شام خوردند و به صحبت نشستند. پرى به حاجى صياد گفت: آقا اجازه مىدهيد بروم معلم مکتب را هم صدا کنم بيايد. مىگويند معلم مکتب خوشصحبت مىشود. يک کمى صحبت مىکند مهمانها دلشان باز مىشود.’ حاجى گفت: ‘باشد، حالا که تو دلت مىخواهد، برو صداش کن بيايد.’
این خیلی جالبه:چیستان حبیب لیسانسه ها: اگه گفتی چرا ماهی ها به هم دست نمی دن؟!
![حکایت-دختر-حاجی-صیاد-و-خیانت-معلم-مکتب-2](https://goftani.net/wp-content/uploads/2024/02/حکایت-دختر-حاجی-صیاد-و-خیانت-معلم-مکتب-2.jpg)
پرى پاشد رفت معلم مکتب را آورد. نشستند و از اين در و آن در صحبت کردند. پرى به پادشاه و وزير گفت: ‘بابا درويشها، شما هم چيزى بگوئيد گوش کنيم. بابا درويشها خيلى چيز مىدانند.’
پادشاه گفت: ‘کچلها خيلى بهتر از درويشها شعر و مثل بلدند. تو يکى بگو ما گوش کنيم.’ پرى که منتظر همين حرف بود، سر زخمش باز شد. گفت: ‘حالا که مجبورم مىکنيد يک چيزى برايتان مىگويم. اما اگر خوشتان نيامد تقصير من نيست.’ بعد شروع کرد به خواند:
من پرىام، دختر حاجى صيادم
تو آسمون صب يه ستارهى دلشادم
منو برد و کرد تو درهاى پياده
اون آقا وزير، نشسته رو سجاده
پسرامو کشت مثل يک جفت کبوتر
خون اونارو نزار بشه خاکستر
اى مهربانتر از همه درويش جان
قصهٔ من قصهٔ غمه درويش جان!…
![داستان-دختر-حاجی-صیاد-2](https://goftani.net/wp-content/uploads/2024/02/داستان-دختر-حاجی-صیاد-2-1.jpg)
این هم جالبه: شاید به نظر آسون بیاد ولی پیدا کردن تفاوت های تصویر پاندا کوچولو خیلی سخته!
معلم مکتب رفت. وزير دل در سينهاش ريخت و دستپاچه شد. پدرش از يک طرف بلند شد و مادرش از طرف ديگر گفتند: ‘پسر هر چه گفتى يک دفعه ديگر هم بگو.’
پرى هر چه گفته بود يک دفعهٔ ديگر هم گفت. بعد کلاه کچلى را از سرش برداشت و همه او را شناختند. بازار ماچ و بوسه گرم شد. پادشاه هم خودش را نشان داد. پرى سرگذشت خود را براى همه نقل کرد. صبح پادشاه امر کرد پرى را به حمام بردند. معلم مکتب و وزير را هم گردن زدند.
حاجى صياد هفت روز و هفت شب عروسى راه انداخت. دخترش را سپرد بهدست پادشاه و راهشان انداخت.
– دختر حاجى صياد
– افسانههاى آذربايجان – ص ۹
– صمد بهرنگى و بهروز دهقاني
– انتشارات دنيا و روزبهان – ۱۳۵۸
(فرهنگ افسانههاى مردم ايران – جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)).
برایتان جالب خواهد بود
فقط 5 درصد افراد می تونن در 3 ثانیه اول مرغ ناقلا رو بین اردک ها پیدا کنن!
سوال ریاضی: فقط یک ذهن خلاق می تونه جوابو پیدا کنه!
سوال ریاضی: اگر A+B=50 و A-B=30 باشد پاسخ عبارت B/A=؟ چند میشود!؟
تام فراموشی گرفته، به تام کمک کنید همسر حامله اش را شناسایی کند!
چیستان حبیب لیسانسه ها: اگه گفتی چرا مار نمی تونه به مسافرت نمی تونه بره؟
حدس کلمه با ایموجی: باید خیلی خلاق باشی بفهمی چه کلمه ای میشه!
چیستان: یک دانه در کنج، یک دانه در خانه، هیچ در اتاق، و دو تا در دندان. آن چیست؟
تست هوش: به نظرت ماریا در این اتاق پر آب چه کاری برای نجات باید کند؟
اگر ببرهای مخفی در تصویر را پیدا کنید، جزو 1 درصد تیزبین جهان اید!
من اینو خوندم میگم چی شد تازه فهمیدم قسمت اول داشته😂😂
چرا تو همه داستانا وزیرا عوضی هستن و گردن زده میشن
داستان جالبی بود مرسی
دمتون گرم که منبع هم میزنید، آفرین رسانه پاک همینه
دوستان عزیز وزیر ومرده😅
مثله وزاعه دبش بود افرین ؟