حکایت زن دهن لق و کدخدای کم عقل + فوق العاده خواندنی
حکایت زن دهن لق: در گذشته های خیلی دور پدری به هنگام مرگ به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن :
“راز دل به زن مگو ، با نو کیسه معامله نکن و با آدم کم عقل رفیق نشو .”
بعد از این که پدر ازدنیا رفت پسر خواست بداند که چرا پدرش به او چنین وصیتی کرده؟ پیش خودش گفت : باید امتحان کنم تا ببینم پدرم درست گفته یا نه، شاید به موقع مرگ هذیان گفته باشد.
این هم جالبه: اگه بتونی 3 تفاوت تصویر کوچولوهای دونده رو در 3 ثانیه پیدا کنی خیلی خوبی!
ابتدا زنی اختیار کرد، سپس از فرد نوکیسه ای پول قرض گرفت و سپس با کدخدا که فردی کم عقل بود، دوست شد.
روزی زن جوان از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه کشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش رازیرزمین پنهان کرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت : چه شده؟ خون ها مال چیست؟
مرد گفت : آهسته حرف بزن. من یک نفر را کشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی بزنی تو را هم می کشم. چون غیر از من و تو کسی از این راز خبرندارد. اگر کسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.
زن،تا اسم کشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و فریاد زد : مردم به فریادم برسید، شوهرم یک نفر را کشته، حالا می خواهد مرا هم بکشد. مردم ده به خانه آنها آمدند.
کدخدای ده که فردی کم عقل بود با اینکه دوست صمیمی آن مرد بود فوری مرد را گرفت تا به محکمه قاضی ببرد. در راه که می رفتند به آدم نوکیسه که از او پول قرض کرده بود، برخوردند.
مرد نوکیسه که از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت : پولی را که به تو قرض داده ام پس بده. چون ممکن است توکشته بشوی و پول من از بین برود.
به این ترتیب، مرد، حکمت این ضرب المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد.
نظرتون در مورد حکایت حکایت زن دهن لق و کدخدای کم عقل چیه؟ درسته؟
این مطالب هم جالبه:
داستان احمق ترین آدم تهران که باید بلد باشی!
داستان ضد زن بودن ملانصرالدین؛محکم کاری با زن!!!
داستان بی عقل خوشبخت و با عقل نکبت+ مثنوی معنوی
داستان زن هوسباز و هوس همبستری با حاج آقای خوشتیپ!
داستان پیرمرد هوسباز که زن آسیابان را لمس می کرد!