داستان شرط عجیب ازدواج؛ پیشنهادی که پدر دختر داد!
داستان شرط عجیب ازدواج: مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.»
داستان شرط عجیب ازدواج
مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد.
تست جدید: کدوم خانوم پرستار نیست و داره ادا و اطوار میاد؟
جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت میکرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق میگوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.
برایتان جالب خواهد بود
حتمن بخوانید: داستان ملا و کفش مجانی؛ وقتی مرغ همسایه غازه!
حتمن ببینید: داستان ضرب المثل روزی که ماست تهرانی ها کیسه شد!
حتمن بخوانید: داستان دختر زیبا و خواستگار پیر که ماجرایی جالب دارد!
نقاشی با نمد که خیلی واقعی شده اند+ عکس های جالب
حکایت زن بسیار زیبا و قاضی هوسباز!