;
سرگرمی

حکایت شاه عباس و مرد پینه دوز!

حکایت شاه عباس و مرد پینه دوز: حکایات پندآموز و زنده می تواند برای هر کسی جالب باشد. داستان امروز  در رابطه با شاه عباس صفوی مقتدرترین شاه صفویان می باشد.بخش داستان مجله گفتنی هر روز با شماست با یک داستان و حکایت پندآموز با ما همراه باشید.

حکایت شاه عباس و مرد پینه دوز

هر شب جمعه، شاه عباس لباس درويشى مى‌پوشيد و به‌طور ناشناس در شهر مى‌گشت. شبى در دهانهٔ دروازهٔ شهر به خانه‌اى رسيد. صداى ساز و ضرب مى‌آمد. در زد و مهمان صاحبخانه شد.

شاید جالب باشد: اگر باهوش هستید و ریاضیتون خوبه ارزش عددی هر گوسفند، پنگوئن و جوجه چقدر است؟

حکایت شاه عباس و مرد پینه دوز-1

ديد بساط صاحبخانه جور است و مطربى هم دارد ساز مى‌زند. از صاحبخانه پرسيد: ‘پول اين بساط را از کجا جور مى‌کني؟’ صاحبخانه گفت: ‘از راه پينه‌دوزي.’ شاه عباس گفت: ‘اگر فردا شاه عباس کار پينه‌دوزى را قدغن کند چه مى‌کني؟’ گفت: ‘يک کار ديگر.’

صبح شد و شاه عباس برگشت به دربار. بعد دستور داد کار پينه‌دوزى قدغن شود. پينه‌دوز که چنين شنيد، رفت سراغ حمالي. شب شاه عباس در لباس درويشى به در خانهٔ پينه‌دوز رفت. باز صداى ساز شنيد. مهان صاحبخانه شد و کمى بعد گفت: ‘اگر شاه عباس کار حمالى را قدغن کند، تو چه‌کار مى‌کني؟’ مرد گفت: ‘خدا بزرگ است، يک کارى مى‌کنم و با پولش باز اين بساط را جور مى‌کنم.’
فردا صبح، شاه عباس دستور داد حمالى قدغن شود. مرد پينه‌دوز يک سطل آب برداشت و آب‌فروشى کرد.

شاید جالب باشد: شناسایی گوسفند متفاوت،می توانید گوسفندی را که با بقیه فرق دارد شناسایی کنید؟

شب شاه عباس در لباس درويشى به سراغ مرد رفت و ديد باز هم بساط مرد جور است. از مرد اجازه خواست داخل شود. مرد گفت: ‘برو خدا پدرت را بيامرزد! هر شب نفوس بد مى‌زنى و کار من قدغن مى‌شود. حالا بيا تو!’ شاه عباس کمى نشست و بعد گفت: ‘حالا اگر آب‌فروش قدغن شود چه مى‌کني؟’ مرد جواب داد: ‘ميرغضب شاه عباس مى‌ميرد جايش را مى‌گيرم! و مى‌شوم ميرغضب شاه عباس.’

صبح فردا، شاه عباس وزيرش را فرستاد که: ‘برو دهنهٔ دروازهٔ شهر، آب‌فروش را بياور ميرغضب ما بشود.’ وزير رفت و آب‌فروش را پيدا کرد. گفت: ‘شما بايد ميرغضب شاه بشويد.’ مرد گفت: ‘به شرطى که هر شب حقوقم را بدهيد حاضرم.’
شاه عباس تا سه روز، غروب به غروب حقوق مرد را داد. اما غروب يک روز نداد. مرد هم قدارهٔ فولاديش را گرو گذاشت و مقدارى پول تهيه کرد. بعد هم يک قدارهٔ چوبى گرفت.

پیشنهاد می شود: عجیب ترین رشته های دانشگاهی که تا به حال نام آنها را نشنیده اید

شاه عباس شبانه با لباس درويشى رفت در خانهٔ مرد. ديد باز هم بساط مرد جور است. وقتى ماجرا را دانست چيزى نگفت.
صبح شاه عباس به کاخ برگشت. لباس پادشاهى پوشيد و دستور داد ميرغضب حاضر شود. بعد به ميرغضب امر کرد: ‘گردن اين اميرزاده را بزن!’ ميرغضب گفت: ‘قربان! اگر اين شخص بى‌گناه باشد قدارهٔ فولادى من چوبى مى‌شود.’ بعد قداره‌اش را بلند کرد و در حين فرود آوردن گفت: ‘قربان! او بى‌گناه است. قداره چوبى شده!’

شاه عباس دستور داد مجلس خلوت شود بعد خودش را به مرد شناساند و گفت که درويش هر شبى است و اضافه کرد: ‘زندگى واقعى را تو مى‌کني، با پول کمى که درمى‌آورى خوش مى‌گذراني. حالا چيزى از من بخواه.’ مرد پينه‌دوز هيچ چيز از شاه عباس نخواست. به خانه‌اش برگشت و به‌کار پينه‌دوزى‌اش مشغول شد.

همچنین ببینید: تست هوش مربع ریاضی؛ اگه رمز گشاییت خوبه در 15 ثانیه به جا علامت سوال عدد درست را جایگزین کن

ديد بساط صاحبخانه جور است و مطربى هم دارد ساز مى‌زند. از صاحبخانه پرسيد: ‘پول اين بساط را از کجا جور مى‌کني؟’ صاحبخانه گفت: ‘از راه پينه‌دوزي.’ شاه عباس گفت: ‘اگر فردا شاه عباس کار پينه‌دوزى را قدغن کند چه مى‌کني؟’ گفت: ‘يک کار ديگر.’

صبح شد و شاه عباس برگشت به دربار. بعد دستور داد کار پينه‌دوزى قدغن شود. پينه‌دوز که چنين شنيد، رفت سراغ حمالي. شب شاه عباس در لباس درويشى به در خانهٔ پينه‌دوز رفت. باز صداى ساز شنيد. مهان صاحبخانه شد و کمى بعد گفت: ‘اگر شاه عباس کار حمالى را قدغن کند، تو چه‌کار مى‌کني؟’ مرد گفت: ‘خدا بزرگ است، يک کارى مى‌کنم و با پولش باز اين بساط را جور مى‌کنم.’
فردا صبح، شاه عباس دستور داد حمالى قدغن شود. مرد پينه‌دوز يک سطل آب برداشت و آب‌فروشى کرد.

همچنین بخوانید: داستان و ضرب المثل به روباه گفتند: شاهدت کیه! گفت: دُمم

شب شاه عباس در لباس درويشى به سراغ مرد رفت و ديد باز هم بساط مرد جور است. از مرد اجازه خواست داخل شود. مرد گفت: ‘برو خدا پدرت را بيامرزد! هر شب نفوس بد مى‌زنى و کار من قدغن مى‌شود. حالا بيا تو!’ شاه عباس کمى نشست و بعد گفت: ‘حالا اگر آب‌فروش قدغن شود چه مى‌کني؟’ مرد جواب داد: ‘ميرغضب شاه عباس مى‌ميرد جايش را مى‌گيرم! و مى‌شوم ميرغضب شاه عباس.’

صبح فردا، شاه عباس وزيرش را فرستاد که: ‘برو دهنهٔ دروازهٔ شهر، آب‌فروش را بياور ميرغضب ما بشود.’ وزير رفت و آب‌فروش را پيدا کرد. گفت: ‘شما بايد ميرغضب شاه بشويد.’ مرد گفت: ‘به شرطى که هر شب حقوقم را بدهيد حاضرم.’
شاه عباس تا سه روز، غروب به غروب حقوق مرد را داد. اما غروب يک روز نداد. مرد هم قدارهٔ فولاديش را گرو گذاشت و مقدارى پول تهيه کرد. بعد هم يک قدارهٔ چوبى گرفت.

شاه عباس شبانه با لباس درويشى رفت در خانهٔ مرد. ديد باز هم بساط مرد جور است. وقتى ماجرا را دانست چيزى نگفت.
صبح شاه عباس به کاخ برگشت. لباس پادشاهى پوشيد و دستور داد ميرغضب حاضر شود. بعد به ميرغضب امر کرد: ‘گردن اين اميرزاده را بزن!’ ميرغضب گفت: ‘قربان! اگر اين شخص بى‌گناه باشد قدارهٔ فولادى من چوبى مى‌شود.’ بعد قداره‌اش را بلند کرد و در حين فرود آوردن گفت: ‘قربان! او بى‌گناه است. قداره چوبى شده!’

شاه عباس دستور داد مجلس خلوت شود بعد خودش را به مرد شناساند و گفت که درويش هر شبى است و اضافه کرد: ‘زندگى واقعى را تو مى‌کني، با پول کمى که درمى‌آورى خوش مى‌گذراني. حالا چيزى از من بخواه.’ مرد پينه‌دوز هيچ چيز از شاه عباس نخواست. به خانه‌اش برگشت و به‌کار پينه‌دوزى‌اش مشغول شد.

اینم ببینید: آزمون شناسایی تفاوت مرغ بامزه؛چشمان تیزبین در مدت 5 ثانیه می تونه تفاوتهای تصویری راپیدا کنه!

ضرب المثل چیست؟

تاریخ پیدایش امثال و حکم به مدت ها پیش بر می گردد چنانچه از قدیم الایام جملات و ماجراهایی وجود داشتد که بخاطر یک اتفاق بازگو می شدند و ربطی به این اتفاقی که افتاده بود داشته است،تا پیش از این تاریخچه ضرب المثل هایی راکه با عنوانی رواج داشته اند بررسی می کردیم اما در این مطلب قصد داریم خوده ضرب المثل را ریشه یابی کنیم و ببینیم تاریخچه ضرب المثل چیست.

ضرب المثل گونه ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن ها نهفته است. بسیاری از این داستان ها از یاد رفته اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ با این حال، در سخن به کار می رود. شکل درست این واژه «مَثَل» است و ضرب در ابتدای آن اضافه است. به عبارتِ دیگر، «ضرب المثل» به معنای مَثَل زدن (به فارسی:داستان زدن) است.

کلمه” مثل ” عربی است و کلمه فارسی آن “ متل ” است . وقتی مثل گفتن صورت بی ادبانه پیدا کند آن را متلک می گویند .
در همه زبانهای دنیا ضرب المثل فراوان است . بعضی از مثل ها در همه زبانها به هم شباهت دارند .
هر قدر تاریخ تمدن ملتی درازتر باشد بیشتر حادثه در آن پیدا شده و مثل های بیشتری در آن وجود دارد و در زبان فارسی نیز ده ها هزار ضرب المثل وجود دارد .

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش داستان مجله گفتنی مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.

این مطالب هم جالب هستند:

داستان ضرب المثل کلاهش پس معرکه س: تلاش نافرجام شعبده بازها

از چشمم بدی دیدم از شما ندیدم: داستان جالب مهمان سمج

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 1 =

دکمه بازگشت به بالا