داستان اصلی تا پول داری رفیقتم رفیق بند کیفتم
تا پول داری رفیقتم رفیق بند کیفتم: هر ضرب المثلی که در هر فرهنگی استفاده می شود، ریشه ای قدیمی و جالب دارد که کمتر کسی با آن آشناست. در این مطلب قصد داریم داستان جالب یکی دیگر از ضرب المثل های رایج با عنوان داستان تا پول داری رفیقتم قربان بند کیفتم را برایتان بازگو کنیم.
داستان ها و حکایات ادبیات فارسی، زیباترین و عالی ترین نکات اخلاقی را به مخاطب ارائه می دهند. این داستان ها سرشار از پند و اندرز و توصیه های اخلاقی است. در ادامه با مجله گفتنی و داستان تا پول داری رفیقتم رفیق بند کیفتم همراه بخش سرگرمی باشید.
بیشتر بخوانید: 4 داستان خیانت تلخ که خواندنش برای هر کسی آموزنده است
داستان تا پول داری رفیقتم رفیق بند کیفتم
آمده است در عهد قدیم مردی ثروتمندی بود که فرزندی عیاش داشت. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، درون آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردنت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد.
بیشتر بخوانید: داستان ضرب المثل نرود میخ آهنی در سنگ+ گلستان سعدی
فوت پدر
پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب.
دیدن دوستان قدیمی
دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند.
می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم.
بیشتر بخوانید: داستان ضرب المثل روزی که ماست تهرانی ها کیسه شد!
این هم جالبه: چیستان حبیب لیسانسه ها: اگه گفتی چرا مار نمی تونه به مسافرت نمی تونه بره؟
خندیدن رفقای سابق به مرد
رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند. چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم.
این داستان هم جالبه: داستان دختر حاجی صیاد و خیانت معلم مکتب | بخش اول
ثروتمند شدن دوباره
می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود تکان می دهد یک وقت یک کیسه ای از سقف می افتد پایین. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند.
خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بزغاله وسط دو پای کلاغی بود و کلاغ پرواز کرد و بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است. پسر می گوید: من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند و چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.
بیشتر بخوانید: داستان پادشاه سنگدل و کنیز عاشق، داستانی شگفت از یک خیانت!
معنی و کاربرد ضرب المثل تا پول داری رفیقتم رفیق بند کیفتم
۱- بعضی انسان ها با کسانی که وضح مالی خوبی دارند و در رفاه و آسایش هستند دوست می شوند و خود را به عنوان دوست وفادار معرفی می کنند ولی وقتی همان انسان پولدار به مشکلات بر می خورد این دوست در ظاهر وفادار در مشکلات دوستش شریک نمی شود و دوستی با او را قطع می کنند.
۲- در وصف حال یاران فانی و سوءاستفادهچی و آنهایی میباشد که به خاطر مال و ثروت و یا قدرت و نیروی اجتماعی مگس دور شیرینی کسی میشوند.
۳- یعنی دوستی های مادی در خصوص کسانی که به خاطر پول و مادیات با کسی دوستی می ورزند.
۴- دوستیهای مادی تا زمانی پا بر جاست که پول و امکانات داشته باشی.
۵- کسانی که فقط در دوران خوشی دور و برمان هستند و در روزهای سختی خبری از آنها نیست، دوستان حقیقی نیستند.
شما می توانید در شبکه های اجتماعی مانند ایسنتاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.
این هم جالبه:
چیستان حبیب: چطور می شه که 4 نفر زیر چتر باشن و خیس نشن؟
هر آنچه در نگاه اول ببینی اسرار شخصیتی شما را فاش می کند + تفسیر
حکایت دختر زیبا و سه خواستگار جذابش!
بازی حدس کلمات: با حدس این کلمه نشون بده یه فارسی زبان اصیل و دو آتیشه ای!
کدوم ظرف سنگین تره؟ می دونی فقط 1 درصد افراد پاسخ درست میدن!
تست روانشناسی: با تعیین گربه مورد علاقه ات شخصیت درونی ات لو میره!